قرآن و نقش زمان و مكان در اجتهاد

پدیدآورحسین غفاری ساروی

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 237 بازدید
قرآن و نقش زمان و مكان در اجتهاد

حسين غفاري ساروي

"اينجانب معتقد به فقه سنتي و اجتهاد جواهري هستم و تخلف از آن را جايز نمي‏دانم؛ اجتهاد به همان سبك صحيح است؛ ولي اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست. زمان و مكان دو عنصر تعيين‏كننده در اجتهادند؛ مساله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است، به ظاهر همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند، بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است واقعاً موضوع جديدي شده است كه قهراً حكم جديدي مي طلبد. مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. براي مردم و جوانان و حتي عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل سياسي اظهار نظر نمي كنم. آشنايي به روش برخورد با حيله ها و تزويرهاي فرهنگ حاكم بر جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادي، اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان، شناخت سياستها و حتي سياسيون و فرمولهاي ديكته شدؤ آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمايه داري و كمونيزم كه در حقيقت استراتژي حكومت بر جهان را ترسيم مي‏كنند، از ويژگيهاي يك مجتهد جامع است. يك مجتهد بايد زيركي و هوش و فراست هدايت يك جامعه بزرگ اسلامي و حتي غير اسلامي را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدي كه در خور شان مجتهد است واقعاً مدير و مدبر باشد. حكومت در نظر مجتهد واقعي، فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت است، حكومت نشان دهندؤ جنبه عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است، فقه، تئوري واقعي و كامل ادارؤ انسان ـ و اجتماع از گهواره تا گور است1".
آنچه پيش رو داريد، نگاهي است گذرا و نه چندان عميق و موشكافانه بر موضوع "نقش زمان و مكان در اجتهاد" از ديدگاه قرآن كريم و ارائه مصاديق و نمونه هايي از آن كتاب سعادتبخش و انسان ساز. نقش تعيين‏كنندؤ عناصر زمان و مكان ـ در روابط حاكم بر سياست، اقتصاد و اجتماع ـ در اجتهاد هويداست، تاثير اين دو عنصر به حدّي است كه موضوع واحدي كه در گذشته حكم معيني داشته است، هنگام سنجش با روابط جديد حاكم بر سياست، اقتصاد و اجتماع، تغيير ماهيت مي دهد و به موضوع ديگري تبديل مي شود و به تبع آن، حكمي متفاوت با حكم اوليّه و متناسب با وضع جديد مي يابد.
انتخاب اين موضوع با اين انگيزه و باور است كه قرآن، كتاب هدايت و سعادت، و حاوي مفاهيم راهگشا در زمينه هاي اعتقادي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي، اخلاقي و... است و هر چيزي را كه بشر به آن نياز دارد و در سعادت و كمال وي موثر است، به صراحت و يا به رمز و اشاره، بيان كرده است. بنابراين، ممكن نيست قرآن از موضوع مهمّ و سرنوشت سازي چون "نقش عنصر زمان و مكان در استنباط احكام و قانونگذاري" كه همواره در تمامي اعصار بويژه ـ در عصر حاضر ـ با عنوانهاي ديگر در ميان همؤ ملتها مورد توجّه فراوان بوده است سخني به ميان نياورده و رهنمودي فرا راه ما نگذاشته باشد. به اين دليل قرآن كريم، و براي يافتن نكته ها، پيامها و رهنمودهاي آن در موضوع مورد بحث، مطالعه گرديد، هر چند اين جستجو با سرعت و شتاب بسيار انجام شد و در اين رهگذر نكات مهمّي از نظر دور ماند؛ خوشبختانه به آيات متعددي برخورديم كه براي عنصر زمان و مكان در اجتهاد، هنگام ارزيابي موضوع در روابط حاكم بر سياست، اجتماع و اقتصاد، نقش تعيين كننده قائل شده و آن را در جايگاه ويژه‏اي قرار داده است.
در اين نوشتار، چهار نمونه از ميان موارد گوناگون، مورد ارزيابي قرار گرفته كه همين تعداد براي طرح موضوع از ديدگاه تعاليم الهي و اثبات آن در قرآن كريم و نيز جهت عرضه در يك كنگره ـ كه در آن همواره سعي بر گزينش مطالب و خلاصه گويي است ـ كافي به نظر مي رسد.

تفاوت مسالؤ "تدريجي بودن احكام" و "نقش زمان و مكان در اجتهاد"

قبل از وارد شدن به اصل بحث لازم است ابتدا به سوال و يا اشكالي كه ممكن است هنگام مطالعه و بررسي اين نوشتار به ذهن خوانندگان و اهل تحقيق خطور كند، پاسخ مناسب داده شود و آن، اين است كه آيا ميان مسالؤ تاثير زمان و مكان در "تدريجي بودن احكام" و موضوع "نقش زمان و مكان در اجتهاد" تفاوتي وجود دارد؟ در حالي كه زمان و مكان در هر دو مساله نقش اساسي دارند؛ آيا هر دو بحث از يك مقوله اند و يا خير؟ و اگر جدا هستند تفاوت و تمايز آن دو چيست؟
بي ترديد ميان آن دو مساله، تفاوت و تمايز اساسي وجود دارد و از دو مقولؤ مجزا هستند، هر چند در نقش عنصر زمان و مكان مشتركند؛ پيش از بيان تفاوت و تمايز، لازم است توضيحاتي دربارؤ آنها داده شود، چرا كه سوال فوق و يا سوالات مشابه ديگر به طور عمده از تصوّر ناقص و يا نادرست آن دو مساله ناشي مي شود و اگر در آنچه اهل نظر دربارؤ مسالؤ "تدريجي بودن احكام" گفته اند، تامل شود و در فرمايش حضرت امام(ره) نيز دقت كافي مبذول شود، تفاوت آن دو مساله به خوبي روشن خواهد شد.

تعريف مسالؤ "تدريجي بودن احكام" و فلسفؤ آن

نظريات محققان بزرگ در علم اصول، كلام و تفسير دربارؤ تدريجي بودن احكام اسلام و نزول تدريجي آيات الاحكام به طور فشرده و خلاصه به شرح زير آورده مي شود:
خداوند متعال تمامي احكام را به خاطر مصالح و مفاسد موجود در متعلّق آنها، وضع فرمود و اين مصالح و مفاسد براي وضع و صدور آن احكام به منزلؤ علّت است. اگر عملي داراي مصلحت ملزمه بود، موجب مي‏شود كه خداوند دانا و مولاي حكيم آن عمل را بر بندگانش واجب نمايد و اگر رفتاري داراي مفسدؤ شديد باشد، سبب مي‏شود كه آن را بر مردم حرام و ممنوع سازد. بنابراين، هر جا در انجام يا ترك عملي، در واقع و نفس امر (نه در ظاهر و نزد مكلّف) مفسده يا مصلحتي وجود داشت احكام الهي متناسب با آن هم وجود خواهد داشت. حال اين سوال مطرح مي شود كه اگر احكام الهي تابع مصالح و مفاسد موجود در متعلّق احكام باشد كه مصالح و مفاسد براي وجود آنها به منزلؤ علّت است، چرا برخي از احكام و بلكه اكثر احكام بتدريج نازل و به مردم ابلاغ گرديد، بويژه آن دسته از احكام كه بسيار مهم و سرنوشت ساز بودند و مفسده و مصلحت آن حتي براي عموم مردم هم روشن بود. مگر ممكن است معلول از علتش منفك و جدا شود و فاصلؤ زماني ميان آن دو به وجود آيد (معلول از علت متاخر شود)؟ در پاسخ گفته اند: احكام الهي نيز مانند قوانين بشري است، همان گونه كه در قوانين بشري، قانونگذاران با توجه به مصالح و مفاسد، قوانيني را وضع مي كنند و مردم را به انجام بعضي امور ملزم و از برخي برحذر مي‏دارند؛ ولي به خاطر ملاحظاتي از جمله؛ نبودن زمينه‏هاي مردمي و شرايط مناسب و زمينه‏هاي اجرا، و يا پديد آمدن مشكلات و بروز هرج و مرج، مردم را از بعضي احكام و قوانين تصويب شده مطلع نمي سازند و به مراجع ذي صلاح ابلاغ نمي كنند؛ و هرگاه تمامي شرايط و زمينه هاي اجتماعي و اجرايي را فراهم ديدند ـ هر چند اين امر سالها طول بكشد ـ قوانين و مقرّرات تصويب شده را به آگاهي مردم مي رسانند و براي اجرا به مراجع ذي صلاح ابلاغ مي نمايند.
احكام و قوانين الهي هم همين گونه است؛ يعني خداوند حكيم با توجه به مصالح و مفاسد، قوانيني را وضع و احكامي را صادر فرموده است؛ امّا به سبب ملاحظات و مصالحي ـ كه نفع آنها به خود مردم باز مي‏گردد ـ آنها را يكجا اعلان نكرد، بلكه بتدريج در طول 23 سال آن احكام را به رهبر امّت اسلامي؛ يعني پيامبر اسلام ابلاغ فرمود تا به اطلاع مردم برساند و آنها را به مرحله اجرا درآورند.
از جمله ملاحظات و مصالحي كه اهل نظر بيان كرده اند، مصلحت "تسهيل" است؛ يعني اگر همؤ احكام الهي (واجبات، محرّمات، مكروهات و مستحبّات) يكجا به مردم ابلاغ مي شد، پذيرش همؤ احكام و عمل به آنها، براي مردم بسيار دشوار بود و اجراي آنها هم براي دولت اسلامي بسيار مشكل، بلكه ناممكن مي‏شد؛ به همين دليل براي مصلحت "تسهيل" و به وجود آمدن زمينه هاي لازم براي اجراي كامل، احكام الهي عموماً و آيات الاحكام قرآن خصوصاً، بتدريج بر مردم عرضه شد.
با دقت در مطالب ياد شده، فلسفؤ نازل شدن تدريجي آيات الاحكام در قرآن و تدريجي بودن احكام اسلام و همچنين نقش زمان و مكان در آنها، به خوبي روشن خواهد شد؛ زيرا تاثير زمان و مكان در "تدريجي بودن احكام" در مرحلؤ ابلاغ احكام است، نه در اصل وضع آن احكام؛ به عبارت ديگر، شرايط زماني و مكاني در آغاز بعثت و دوران رسالت پيامبر اسلام(ص) اقتضا مي كرد كه احكام الهي پس از تصويب و قطعي شدن، به مرور زمان به مردم ابلاغ شود و اين شرايط زماني و مكاني، در اصل وضع قوانين و حلال و حرام شدن فعل يا ترك آن هيچ تاثيري نداشته است؛ مثلاً شراب و ربا از آغاز حرام و ممنوع بود، منتها شرايط زماني و مكاني اقتضا كرد كه حكم ممنوعيت و حرمت آن دو، مدتي ـ حدود پانزده سال ـ بيان نشود و سپس در چند مرحله و بتدريج به مردم ابلاغ شود.

فرق ميان مسالؤ نقش زمان و مكان در "تدريجي بودن احكام" و "نقش زمان ومكان در اجتهاد"

با توجه به توضيحاتي كه ذكر شد، فرق ميان مسالؤ تاثير زمان و مكان در "تدريجي بودن احكام" و "نقش زمان و مكان در اجتهاد" را مي توان در سه مورد اساسي به شرح زير برشمرد:
1. تاثير زمان و مكان در مسالؤ "تدريجي بودن احكام"، در مرحلؤ ابلاغ احكام به مردم است و نه در اصل وضع قانون و صدور حكم؛ ولي در مسالؤ "نقش زمان و مكان در اجتهاد"، عنصر زمان و مكان در اصل وضع قانون و صدور حكم تاثير و نقش دارد؛ مثلاً حكم تحريم تنباكو از سوي مرجع بيدار حضرت آيت اللّه ميرزاي شيرازي(ره) كه به سبب شرايط سياسي ـ اقتصادي حاكم بر ايران صادر شده بود، عنصر زمان و مكان و شرايط سياسي ـ اقتصادي آن عصر اقتضا كرد كه مصرف تنباكو ـ كه تا آن زمان مباح و جايز بود ـ تحريم شود؛ يعني استعمال تنباكو از نظر آن مرجع بزرگ از پيش حرام نبود كه به خاطر مصلحت "تسهيل" آن را مدّتي مسكوت گذارد و سپس به مردم ايران ابلاغ كند. بلكه شرايط زمان و مكان، موجب شد موضوعي را كه در گذشته داراي حكم حليّت بود (استعمال تنباكو) به موضوع ديگري مبدّل سازد و به تبع اين تبديل، حكم آن هم تغيير يابد. استعمال تنباكو كه تا روز قبل در استنباط و نگرش فقهي مرحوم ميرزاي شيرازي، مباح و مجاز بود، امروز صرفاً به دليل شرايط جديد سياسي ـ اقتصادي حاكم بر جامعه، حكم ديگري پيدا مي كند و با توجه به زمان و مكان و شرايط جديد، موضوع حكم تحريم قرار مي گيرد. تحريم روابط سياسي، اقتصادي و فرهنگي با رژيم نژادپرست افريقاي جنوبي از سوي دولت جمهوري اسلامي ايران در گذشته و برقراري مجدد اين روابط و تاكيد بر استحكام بخشيدن به آن پس از سقوط و تغيير رژيم ضد بشري آن؛ مصداق بارز و مثال زنده براي چگونگي نقش و تاثير عنصر زمان و مكان در اجتهاد است.
2. نقش و تاثير زمان و مكان در موضوع "تدريجي بودن احكام" نسبت به آيات‏الاحكام، منحصر به عصر نزول قرآن 23 سال و نسبت به ديگر احكام الهي تنها به عصر رسول خدا و امامان معصوم(ع) ـ حدود 250 سال ـ كه عصر بيان احكام الهي است، محدود خواهد بود و تمامي احكام خداوند ـ چه در قرآن و چه در لسان پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) ـ پس از دوران ائمه(ع) براي هميشه ثابت خواهد ماند و هرگز تحت تاثير شرايط زمان و مكان تغيير نخواهد كرد؛ مثلاً شرايط زماني اقتضا مي كرد كه حكم تحريم ربا و شراب بتدريج در طول بيست سال به مردم ابلاغ شود و يا احكام مربوط به خمس در زمان امام باقر(ع) و يا امام صادق(ع) براي مردم بازگو شود؛ ولي اين احكام پس از ابلاغ براي هميشه تا روز قيامت باقي خواهد بود. ربا و شراب براي هر عصري و در هر موقعيت زماني و مكاني، حرام؛ و خمس براي هميشه واجب خواهد بود؛ و هيچ فقيهي، تحت هيچ شرايط سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي نمي‏تواند به حلال بودن شراب و ربا حكم دهد و يا خمس را تحريم كند و يا مباح بداند، در حالي كه عنصر زمان و مكان براي هميشه و در تمامي اعصار ممكن است در اجتهاد و استنباط احكام، تاثير بسزا و نقش تعيين كننده داشته باشد.
3. فلسفؤ نازل شدن تدريجي احكام در قرآن (آيات الاحكام) و ديگر احكام اسلام، با ملاحظؤ شرايط زمان و مكان در آنها، فقط به دليل مصلحت "تسهيل" بر مكلّفان بود، در "نقش زمان و مكان در اجتهاد" چنين مصلحتي در بين نيست و فقيه و مجتهد در استنباط و استخراج احكام الهي هرگز اين مصلحت را در نظر نمي گيرد و تنها چيزي كه مورد توجه اوست، شرايط زمان و مكان و روابط سياسي، اقتصادي و اجتماعي حاكم بر جامعه خواهد بود.
گفتني است آنچه دربارؤ تفاوت و تمايز ميان تاثير زمان و مكان در "تدريجي بودن احكام" و "نقش زمان و مكان در اجتهاد" بيان شد، در تفاوت و تمايز ميان "نقش زمان و مكان در مسالؤ ناسخ و منسوخ" و "نقش زمان و مكان در اجتهاد" نيز وجود دارد و تامل و تفكر در مباحث گذشته، اهل تحقيق را از طرح مجدّد آن بي نياز مي سازد.

چگونگي طرح مباحث

در آغاز، آيات مورد بحث با جديدترين و گوياترين ترجمه هاي موجود آورده مي شود و آنگاه به بيان شان نزول آيات و شرايط سياسي ـ اجتماعي ويژه اي كه در آن آيات نازل شد، مي پردازد، و نيز جريانها و رويدادهاي آن زمان را از نظر مي گذراند؛ زيرا تمامي آيات مورد تحقيق، پس از هجرت؛ يعني هنگام استقرار نظام اجتماعي اسلام در مدينه، نازل شده و آيات مدني به طور عمده دربارؤ مسائل اجتماعي، سياسي و احكام زندگي است؛ و هر دسته از اين آيات، متناسب با شرايط زماني و موقعيت خاص مكاني و جغرافيايي جامعؤ آن روز نازل گرديده و ناظر به بخشي از جريانات اجتماعي و روند حوادث جاري آن جامعه بوده است. بنابراين، بدون آگاهي از آن شرايط، فهم صحيح آيات، بسيار دشوار، بلكه ناممكن است، سپس پيام اصلي آيات در پرتو شان نزولها و جوّ اجتماعي عصر نزول، خواهد آمد؛ و در پايان، دليل و برهان و شواهد و قراين موجود در خود آيات و يا خارج از آن، ارائه خواهد شد.
در اينجا يادآوري اين حقيقت لازم و مهمّ است كه آنچه اين نوشتار درصدد اثبات آن برآمد، در حدّ يك نظريّه است و هرگز بدان معنا نيست كه با اين گفتار كوتاه، به طور كامل به اثبات مي رسد؛ زيرا براي نخستين بار است كه اين موضوع از ديدگاه قرآن، مورد كاوش و بررسي قرار مي گيرد. در هر حال اميد است اين تحقيق نه چندان عميق، دريچه اي باشد به سوي بحثي گسترده و پردامنه در اين باب، و راهي فراروي اهل تحقيق، براي درك بهتر تعاليم ناشناختؤ قرآن كريم بگشايد.

نمونه اوّل

"لَئِن لَم يَنتَه المنافِقُون وَ الّذينَ فِي قُلُوبِهِمْ مّرَضٌ وَالمُرجِفُونَ فِي المَدينَةِ لَنُغْرِيَنّكَ بِهِم ثُمّ لايُجاوِرُونَكَ فِيها الا قَلِيلاً* مَلعُونِينَ اينَمَا ثُقِفُوا اُخِذُوا وَ قُتّلُوا تَقتيِلاً* سُنّةَ اللّهِ فِي الّذيِنَ خَلَوا مِنَ قَبلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنّةِ اللّهِ تَبديلاً."
"اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بي اساس در مدينه پخش مي كنند دست از كار خود بر ندارند، تو را بر ضد آنان مي شورانيم، سپس جز مدّت كوتاهي نمي توانند در كنار تو در اين شهر بمانند* و از همه جا طرد مي شوند، و هر جا يافته شوند، گرفته خواهند شد و به سختي به قتل خواهند رسيد* اين سنّت خداوند در اقوام پيشين است، و براي سنّت الهي هيچگونه تغيير نخواهي يافت."2
موضوع مورد بحث در آيات فوق، منافقاني هستند كه خدا و رسولش را، با كردار و رفتار خويش مي رنجاندند و با تهمت و افترا و اَنگ زدن، به اذيت و آزار مومنان مي‏پرداختند، چنانكه پيش از اين هم، خاندان پيامبر(ص) را هدف قرار دادند و با تهمت ارتكاب فحشا به يكي از همسران آن حضرت، و انتشار اين دروغ بزرگ در ميان مردم ـ به گونه اي كه برخي از زنان و مردان مومن هم باور كردند و با آنان همصدا شدند ـ درصدد برآمدند كه ضربه اي بزرگ و كارساز به حيثيت اجتماعي و نفوذ مردمي رسول خدا(ص) وارد سازند؛ امّا خداوند آگاه به دلها و رازها، با نزول پياپي آياتي چند، به افشاي اين حركت موذيانه و آبروريز پرداخت و ساحت مقدس پيامبر(ص) و خاندان او را از چنين افتراي بزرگ مبرّا و منزه دانست.3
منافقان كوردل نه تنها با چنين تهمت و شايعه پردازي، به مخالفت با دين الهي و پيامبر اسلام برخاستند؛ بلكه از آغاز بعثت پيامبر(ص) آشكارا به مبارزؤ همه جانبؤ تبليغي، رواني، اقتصادي و... عليه تعاليم اسلام و شكنجه و آزار جسمي معتقدان دين توحيدي پرداختند. اين تلاش علني و همه جانبه تا وقتي كه پيامبر(ص) و مومنان اندكش در مكّه بودند ـ سيزده سال ـ ادامه داشت و آنگاه كه پيامبر(ص) از جانب خداوند ماموريت يافت به مدينه هجرت كند و زمينؤ تشكيل جامعه اي نو و ساختن امّتي نمونه را فراهم آورد (كه آن حضرت با كوشش وصف ناپذير خود و ياران دلباخته اش به چنين هدفي نايل آمد و تشكيل حكومت اسلامي و نظام اجتماعي مبتني بر دين توحيدي را اعلان كرد) همان دشمنان كينه‏توزش كه تا ديروز آشكارا به دشمني پرداخته بودند، امروز با تظاهر به اسلام و پذيرش صوري نظام اجتماعي جديد و پيوستن به صف مومنان، درصدد برآمدند تا با اين تظاهر و مخفي كاري به شكل ديگري ضربات خود را بر پيكر اسلام عزيز وارد سازند و اينان تشكيل دهنده گروه منافقان بودند كه حدود هفت سال ـ كه زمان نزول آيات سورؤ احزاب بود ـ به صورت نيمه علني و برخي مخفي با دين اسلام به مخالفت پرداختند.
قرآن در چند سوره با نزول آيات متعدد، به افشاي چهرء كريه و مزوّرانه آنان پرداخت تا جايي كه يك سوره را به همين منظور "منافقون" ناميد.
با نزول آيات 57ـ62 سورؤ احزاب، دستور جديدي براي برخورد با منافقاني كه در شهر مدينه زندگي مي كردند و يا در آن تردد داشتند، صادر شد كه از آخرين تصميم لازم براي برخورد با منافقان و سركوب كامل آنان در محدودؤ شهر مدينه حكايت دارد.
با عنايت به مطالب ياد شده، چگونگي استدلال و استشهاد به آيات فوق، در خصوص موضوع "نقش زمان و مكان در اجتهاد" روشن خواهد شد، به اين ترتيب كه موضوع، در تمامي آيات مربوط به منافقان و اوصاف آنان، يكي است و همؤ آنان در اينكه كافران به ظاهر مسلماني بودند كه براي ضربه زدن به اسلام و مسلمانان از تمامي ترفندها و ابزارها و تواناييها در همؤ ابعاد سياسي، نظامي و اقتصادي استفاده مي كردند و از دشمني و كينه توزي آنان در تمامي شرايط ـ از آغاز بعثت تا هنگام نزول اين آيات ـ ذرّه‏اي كاسته نشده بود؛ كاملاً يكسان هستند؛ ولي در عين حال احكام مربوط به منافقان در برهه‏اي از زمان ـ سال هفتم هجري قمري ـ و در مكاني مشخص و محدود ـ شهر مدينه ـ با احكام سابق آن تفاوت چشمگيري پيدا كرد؛ حكم محاصرؤ همه جانبه و دستگيري آنان در هر كجاي شهر مدينه و قتل و كشتن همؤ آنان، حكمي بود جديد كه از شرايط زمانيِ ويژه و موقعيت مكاني خاص برخاسته بود؛ زيرا همين منافقان با چنين اوصافي حدود هفت سال در شهر مدينه زندگي مي كردند، ولي چنين حكمي دربارؤ آنان صادر نشده بود.
به عبارت ديگر، اصل موضوع در سال هفتم هجرت و قبل از آن كه عبارت است از "منافقان در حال ستيز با اسلام و مسلمانان" يكي است؛ ولي زماني كه اين موضوع و مسالؤ واحد، با مسائل سياسي ـ اجتماعي حاكم بر جامعه، در برهه اي از زمان ـ سال هفتم هجرت ـ و در مكاني معين ـ محدودؤ شهر مدينه ـ سنجيده شد، دگرگون گرديد و تغيير ماهيت داد و از نظر قرآن به موضوع جديدي تبديل شد و با تبدّل موضوع، حكم هم به تبع آن تغيير يافت و به حكم جديدي مبدّل شد؛ چون كه به حكم قانون كليِ عقلايي شارع مقدس خود را هم از اين قانون عام استثنا نمي كند، بلكه بر آن تاكيد فراوان دارد كه موضوع به منزلؤ علّت براي حكم خودش نيز هست و با تغيير علّت (موضوع)، حكم هم كه معلول آن است، مبدّل مي شود و متناسب با علّت خودش تغيير مي يابد؛ مي‏توان گفت عاملي كه موجب تغيير موضوع دربارؤ منافقان شده است، عنصر زمان و (شرايط زماني سال هفتم هجري) و عنصر مكان (موقعيت مكاني شهر مدينه) بوده است.
نكته اي كه در اينجا لازم است يادآوري شود و اهميت فراوان دارد، اين است كه اوّلاً، اين حكم جديد مي بايست فقط دربارؤ منافقان ساكن شهر مدينه به اجرا گذاشته مي‏شد، نه آنان كه در اطراف آن شهر و يا در شهر ديگري، مانند مكّه و... مي زيستند و ثانياً، اگر پس از آن شهر ديگري از نظر موقعيت مكاني و شرايط زماني وضعيت شهر مدينه را پيدا مي كرد، بي ترديد همين حكم دربارؤ آن اجرا مي شد؛ زيرا آن زمان خاصّ (سال هفتم هجري) از اين جهت كه زماني مشخّص است و آن مكان معين (شهر مدينه)، از اين نظر كه داراي جغرافياي مخصوص است، موضوعيت ندارد و در تبدّل موضوع و به تبع آن، تغيير حكم، تاثيري نخواهد داشت، پس بي ترديد مي توان گفت تنها عامل تاثيرگذار در تبدّل موضوع واحد، شرايط زماني و مكاني است و هر كجا كه آن شرايط به وجود آيد، موضوع و حكم تغيير مي‏يابد، چون كه پيش از اين، پيامبر(ص) و مسلمانان در وضعيت و موقعيتي به سر مي‏بردند كه مناسب با چنين برخوردي نبود و از ديگر سو، چهرؤ كريه اين دشمنان تزويرگر براي مردم شناخته نشده بود تا با صدور يك فرمان از جانب خداوند، بي چون و چرا با آنان برخورد نمايند و حاضر شوند تا همه را سركوب كنند و به قتل برسانند. ولي در سال هفتم هجري ـ هنگام نزول اين آيات ـ شرايط از نظر زماني و موقعيت مكاني كاملاً به نفع مسلمانان بود. و ناگفته پيداست كه اگر شهر مدينه در زماني ديگر، مجدداً به وضعيت پيش از اين دستور برمي گشت، بي ترديد هرگز چنين دستوري عليه منافقان مدينه صادر نمي‏شد تا پيامبر(ص) و مسلمانان آن را به موقع به اجرا بگذارند و به گونه اي ديگر و متناسب با شرايط جديد، با آنان برخورد مي‏كردند؛ مثلاً همين منافقان در سالهاي پيش از هفتم هجرت به اذيت و آزار پيامبر(ص) و مومنان مشغول بودند؛ ولي با آنان چنين برخوردي نشد. خداوند در همين سوره به پيامبر(ص) هشدار داد كه از خواسته هاي كافران و منافقان پيروي نكند و در صدد برآوردن آنها نباشد و تنها تابع محض رهنمودهاي خداوند متعال باشد و فقط بر او توكل نمايد4 و خداوند پيش از اين هشدار، دستور ديگري صادر نفرموده است.
آنچه تاكنون در توضيح آيات مربوط به منافقان آمد و استنباط و برداشتي كه از آنها در اثبات "نقش زمان و مكان در اجتهاد" از ديدگاه قرآن شد، براي كساني بخوبي قابل درك و فهم و مورد پذيرش و تصديق خواهد بود كه از روند انقلاب اسلامي ايران ـ از آغاز تاكنون ـ بويژه سه سال ابتداي پيروزي آن، آشنا و آگاه باشند و موضعگيريهاي منافقان و دشمنان داخلي را مشاهده كرده و با ديدگاهي سياسي ـ اجتماعي و ديدي انقلابي به آنها نگريسته باشند و از سوي ديگر، واكنش دولت جمهوري اسلامي ايران و نيز مراحلي را كه مسئولان نظام در برخورد با آنان پيموده اند به دقت مطالعه كرده و به تحليل جامعه‏شناسانه پرداخته باشند.

نمونؤ دوّم

"يا نِس‏آءَ النّبِيّ مَن يَاتِ مِنكُنّ بِفاحِشَةٍ مُبَيّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعفَينِ وَ كَانَ ذلِكَ عَلَي اللّهِ يَسيِراً* وَ مَن يَقْنُتْ مِنكُنّ لِلّه وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نوْتِهَا اَجْرَهَا مَرّتَينِ وَ اَعْتَدنَا لَهَا رِزقاً كَرِيماً."
"اي همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود؛ و اين براي خدا آسان است* و هر كس از شما براي خدا و پيامبرش خضوع كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دوچندان خواهيم ساخت، و روزي پر ـ ارزشي براي او آماده كرده ايم." 5
موضوع مورد بحث در آيات فوق، همسران پيامبر(ص) مي باشد. خداوند آنان را مورد خطاب قرار داده مي فرمايد: اي همسران پيامبر(ص) شما همانند ديگر زنان جامعه نيستيد؛ بلكه از جايگاه ويژه اي برخورداريد؛ پس رفتار و كردار و مواضع فردي و اجتماعي شما به گونه اي ديگر، مورد حسابرسي ما قرار مي‏گيرد. اگر هر يك از شما مرتكب گناهي آشكار و علني گردد، به گونه اي كه مردم با خبر شوند، دو برابر يا چند برابر كيفر خواهيد ديد و به تناسب گناهتان و به ميزان اطلاع يافتن مردم از آن گناه، و اثر سوء و بازتابي كه در جامعه دارد، مورد ارزيابي و بازخواست قرار مي‏گيريد و كيفر مي‏بينيد. چنانكه اگر از شما رفتار خوب و پسنديده اي ديده شود به همين ترتيب اجر و پاداش خواهيد ديد.
خداوند متعال در آيؤ 6 همين سوره، به عنوان زمينه چيني و سرفصل براي بيان حقيقت ياد شده، چنين مي فرمايد كه: اوّلاً، شخص پيامبر(ص) از هر جهت، اُولي و سزاوارتر از ديگر مومنان و داراي شخصيت ممتاز و حقوق ويژه است؛ ثانياً، همسران او به منزلؤ مادر براي همؤ مومنان هستند و جايگاه و حرمتي چون مادران دارند. اين نكته حكايت از آن دارد كه جايگاه و نقش همسران رسول خدا در جامعه، در حدّ مادران است و همان طور كه مادران، همواره دو نقش اساسيِ هدايتگري و الگودهي دارند و بايد راهنما و سرمشق فرزندانشان باشند؛ اگر مادري چنين نقشي را ايفا نكند و به عكس، رفتاري ناهنجار و غير مادرانه داشته باشد، مسلّماً در فرزندان، آثار سوء بسياري به جا مي گذارد.
اما نحوؤ استدلال و استشهاد به آيات فوق در خصوص موضوع "نقش زمان و مكان در اجتهاد"؛ اصل موضوع و صورت مساله، كه عبارت است از "ارتكاب گناه و فحشاي علني از سوي همسران رسول خدا" در تمامي دوران زندگي آنان عوض نشد، همسران رسول خدا به عنوان همسر چه پيش از نزول اين آيات؛ يعني از آغاز بعثت تا سال هفتم هجرت و چه پس از نزول آنها، هيچ فرقي نكردند و در گناه و خطاي موضوع آيات قرآني (فحشاي علني) هم هيچ تفاوتي ديده نشده است. به عبارت ديگر، جِرمِ موضوع و صورت مساله كه عبارت است از همسران خطاكار رسول خدا در طول حدود 20 سال، در ماهيت هيچ تغيير نكرد، نه در خودِ گناه، دگرگوني پديد آمد و نه همسران پيامبر(ص) به عنوان همسر بودن، تغيير كردند. گناه همان گناه است و همسران رسول خدا هم همان همسران پيشين هستند.
بنابراين، بايد با دقت و ژرفنگري در اين موضوع وارد شد و پي برد كه دليل تغيير حكم چيست و چه عاملي باعث گرديد كه جرم و گناه زنان پيامبر(ص) از اين تاريخ تغيير نمايد.
به جرات مي توان گفت تنها عامل موثر در تغيير اين حكم، عنصر زمان و شرايط زماني بوده است و با توجه به اين امر كه تغيير هر حكمي، تابع تغيير موضوعش است، نتيجه خواهيم گرفت كه عنصر زمان و شرايط زماني در تغيير موضوع واحد و تبديل آن به موضوع جديد ـ كه با موضوع پيشين كاملاً متفاوت است ـ تاثير تام و كامل دارد. امّا اينكه چگونه شرايط زماني در مسالؤ همسران رسول خدا، تغيير يافت با توضيح ذيل به خوبي روشن خواهد شد:
دشمنان دين توحيدي از آغاز طلوع خورشيد اسلام درصدد برآمدند كه با كشتن پيامبر اسلام(ص)، دين الهي را از بين ببرند و اين مقصود با توطئه اي كه در تاريخ به توطئؤ "ليلة المبيت" شهرت يافت، دنبال شد؛ ولي به خواست خداوند پيامبر(ص) از چنين مهلكه‏اي نجات يافت و پس از سيزده سال تلاش خستگي ناپذير با هجرت به شهر مدينه به موقعيت سياسي ـ اجتماعي چشمگيري دست يافت، دشمنان پس از مايوس شدن كامل از كشتن پيامبر(ص)، به ضربه زدن به شخصيت و حيثيت الهي او در ميان اجتماع پرداختند و چون در شخص رسول خدا نقطؤ ضعفِ قابل ارائه و كارساز نيافتند، اين مقصود را با افترا و برچسب زدن به خاندان و بستگان و همسران او دنبال كردند. قرآن كريم به نمونه اي از اين تهمتها و افتراها در سورؤ نور آيات يازده تا بيست، اشاره كرده كه به "حديث افك؛ ماجراي ساختگي" شهرت يافت؛ ولي علي رغم اين تلاش مذبوحانه، پيامبر خدا و خانوادؤ او ـ روز به روز ـ در دل مردم نفوذ بيشتري پيدا كردند و از منزلت اجتماعي بالاتري برخوردار شدند. مردم نه تنها عيبي در آنان نمي‏ديدند، بلكه آنها را به عنوان الگو و سرمشق زندگي خود مي‏نگريستند، چنانكه قرآن دربارؤ شخص پيامبر(ص) در آيؤ 21 همين سوره (احزاب) مي فرمايد: "لَقَد كانَ لَكُم فِي رَسُولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ...؛ تحقيقاً براي شما مومنان در راه و رسم زندگي رسول اللّه، الگو و مقتداي پسنديده و شايسته است...".
در چنين فضاي اجتماعي، سياسي و موقعيت زماني، آيات مورد بحث، نازل شد و به صراحت اعلام كرد كه زنان پيامبر(ص) در كيفر و مجازات گناهان علني و آشكارشان با ديگر زنان جامعه فرق دارند و از اين تاريخ به بعد چند برابر ديگر گناهكاران، مجازات خواهند شد و نيز در قبال هر كار پسنديده‏اي، پاداش و اجر دو چندان خواهند برد.
با توجه به توضيحات فوق، مي توان به اين نتيجؤ قطعي رسيد كه شرايط زماني و موقعيت اجتماعي افراد، در تبدل موضوع، تاثير تعيين‏كننده دارد و متناسب با آن شرايط و موقعيتها، حكم هم تغيير مي كند. بنابراين، فقيهان و مجتهداني كه بر مسند افتأ تكيه زده‏اند و در هر عصر و زماني به داوري حكم خدا نشسته اند، بايد براي فهم حكمي كه گمان رود زمان و مكان و شرايط موجود در آن نقش داشته باشد؛ به شناخت آنها بپردازند و با توجه به آنها احكام الهي را استنباط نمايند.
آنچه تاكنون گفته شد، توضيح و تبيين اصل مدّعا و چگونگي برداشت و استنباط آن از آيات مورد بحث بود، اكنون لازم است كه با بيان يك اشكال و نيز مطرح كردن نظر مخالف، بحث را به شكل بهتري دنبال كرد و شواهد و قراين موجود در خودِ آيات و يا بيرون از آن، كه اين نظريه را اثبات مي كند، مورد كاوش بيشتري قرار داد و چنين برداشت و استنباط را با دلايل و براهين گوياتر قرين ساخت، به اميد آنكه مقبول اهل نظر افتد.
ممكن است اين پرسش و اشكال مطرح شود كه اين آيات، هيچ ارتباطي با موضوع مورد بحث ندارد؛ زيرا اوّلاً، اين دسته از آيات به زنان پيامبر(ص) اختصاص دارد و ثانياً، مقصود از "يضاعف لها العذاب" عذاب اخروي است و شامل كيفر دنيوي نخواهد شد. بنابراين، نمي توان از اين آيات، حكم عامي استنباط و استخراج كرد. پرسش و اشكال فوق از دو قسمت تشكيل شده است كه در آغاز با بيان چند نكتؤ علمي و تفسيري به پاسخ قسمت نخست ـ كه عبارت بود از "اختصاص اين آيات به زنان پيامبر(ص)"ـ مي پردازيم:
1. همؤ مفسران و قرآن پژوهان ـ بدون استثنا ـ در فلسفه و چرايي احكام مربوط به همسران رسول خدا اظهار داشته اند كه چون آنان از نظر اجتماعي و شرايط زماني در موقعيتي به سر مي‏بردند كه دوست و دشمن و خوبان و بَدان جامعه، به رفتار و كردار فردي و مواضع اجتماعي آنان با حساسيت خاصي مي‏نگريستند. دشمنان درصدد خرده گيري و پيدا كردن نقطؤ ضعفي بودند تا به وسيلؤ آن به حيثيت اجتماعي و موقعيت مردمي و معنوي پيامبر(ص) ضربه وارد سازند و بدكاران براي توجيه اعمال زشت خود به دنبال شاهد و مصداق قابل توجيه بودند و دوستان پيامبر(ص) و خوبان امّت در پي يافتن الگوي مناسب و نمونؤ عيني در تربيت ديني و انسان قرآني براي خود بودند؛ چرا كه اينان، خاندان نبوّت و همسران پيامبر(ص) را اسوه و سرمشق و نمونؤ عيني دينداري مي دانستند. بنابراين، تمامي رفتار و كردار فردي و حركات اجتماعي همسران رسول خدا، به طور كامل زير ذرّه بين دوست و دشمن بود.
روشن است كه در چنين موقعيت اجتماعي و شرايط زماني، رفتار و كردار همسران رسول خدا تا چه مقدار مي تواند اثر مثبت و يا منفي در يكايك افراد جامعه داشته باشد. بي ترديد رفتار خوب و نيكوي آنان، براي انجام خوبيها و نيكيها الگو و سرمشق ديگران بود، چنانكه كار زشت و ناپسند آنها هم سرمشق و جرات بخش مردم براي انجام بديها و زشتيها بود. با اين توضيح به خوبي مي توان پي برد كه چرا خداوند كيفر گناهان آنان را چند برابر كرد و اجر و پاداش آنها را دو چندان، چون چند برابر شدن مجازاتِ آنان به دليل همين بازتاب سوء و مخرّب تربيتي ـ اجتماعي گناهانشان است و دو چندان شدن اجر و پاداش آنها هم، پيامد خوب و سازندؤ رفتار پسنديده و نيكوي آنان خواهد بود.
با توجه به مطالب ياد شده، ناگفته پيداست، احكامي كه داراي چنين فلسفه و حكمت عُقلايي هستند فقط براي افراد معدود و انگشت شمار و براي يك زمان محدود و اندك صادر نشده اند؛ زيرا همين اثر و بازتاب خوب و بد اجتماعي در رفتار و كردار يكايك بستگان و اعضاي خانوادؤ ديگر رهبران الهي و مصلحان اجتماعي وجود دارد و اين دسته از احكام اجتماعي ـ سياسي اسلام را از امور تعبّدي محض ـ كه حكمت و فلسفؤ آنها بر مكلّفان پوشيده باشد و همه مكلّف باشند تا آنها را بي چون و چرا پذيرا باشند، نبايد دانست و احتمال اينكه اين احكام، علّت و فلسفؤ ديگري داشته باشد كه بر مكلّفان پوشيده مانده باشد، بسيار ضعيف، بلكه غير منطقي و مردود است و بدين جهت تمامي مفسرانِ بزرگِ شيعي و سنّي ـ در عين گوناگوني ديدگاههاي فلسفي، كلامي، اجتماعي و علمي خود ـ فلسفه و حكمت آن را همين دانسته اند كه به اختصار بيان گرديد.
2. اين احكام با سيرؤ عقلا كاملاً موافق و مطابق است و محدود دانستن آن به زنان پيامبر(ص) و در عصر بعثت، بر خلاف سيرؤ مستمر و قطعي عقلاي عالم است. چرا كه از ديرباز مردم جهان در عين گوناگوني فرهنگها، سنتها، رسوم و آداب و نظام اجتماعي حاكم بر جوامعشان، نسبت به رفتار و كردار دولتمردان و رهبران خود و مديران وابسته به آنان و بستگان و نزديكانشان حساس بودند و خطاي آنان را قابل تحمّل و اغماض نمي‏دانستند و گناه و لغزش كوچك آنان را بزرگ مي شمردند، در حالي كه اگر چنين گناه و لغزشهايي از افراد عادي و بي‏مسئوليت، سر مي زد، با ديدؤ اغماض و گذشت بدان مي نگريستند و يا به مجازات ناچيز آنان اكتفا مي كردند. در عصر حاضر هم، چنين حسّاسيتي در ميان مردم وجود دارد و خطا و گناه رهبران و دولتمردان و مديران اصلي جامعه را يك رسوايي تلقّي مي كنند، تا جايي كه "سوء استفاده و گناه مالي" به "رسوايي مالي" و "گناه و لغزش در تمايلات جنسي" به "رسوايي جنسي" شهرت يافته است و همين رسوايي كه ممكن است از يك گناه و لغزش بسيار كوچك و ناچيز برخاسته باشد، در بسياري از موارد، ممكن است موجب محروميت دايمي از فعاليت اجتماعي ـ سياسي و سبب انزواي هميشگي آنان در جامعه گردد؛ چنانكه امروزه در كشورهاي اروپايي و همچنين در ايران ـ پس از پيروزي انقلاب اسلامي ـ موارد بسياري مشاهده شده كه خطا و لغزش برملا شدؤ يك وزير، استاندار و مدير كلّ، موجب محروميت هميشگي وي از تصدّي مسئوليتش گرديده و حتي در برخي موارد باعث انزواي كامل سياسي ـ اجتماعي خاطي شده است. خداوند متعال اين حقيقت را دربارؤ پيامبر اسلام به صراحت يادآور شد آنگاه كه فرمود: "وَ ان كَادُوا لَيَفتِنُونَكَ عَنِ الّذي اوحَينَا الَيكَ لِتَفتَرِيَ عَلَيَنَا غَيرَهُ وَ اذاً لَا تّخَذُوكَ خَليلاً* وَ لَولا اَنْ ثَبّتْناكَ لَقَد كِدتّ تَركَنُ الَيهِم شَيئاً قَلِيلاً* اذاً لَاَذَقْناكَ ضِعفَ الحَيَوة وَضِعفَ الْمَمَاتِ ثُمّ لاتِجِدُ لَكَ علينا نَصِيراً"
"نزديك بود آنها تو را (با وسوسه هاي خود) از آنچه بر تو وحي كرده ايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهي؛ و در آن صورت، تو را به دوستي خود بر مي گزينند؛* و اگر ما تو را ثابت قدم نمي ساختيم (و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودي)، نزديك بود به آنان تمايل كني؛* اگر چنين مي‏كردي، ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگي دنيا، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ، به تو مي چشانديم؛ سپس در برابر ما، ياوري براي خود نمي يافتي"6.
همان طور كه مي توان به خوبي از روح و پيام اصلي اين آيات استفاده كرد و الهام گرفت، رهبران الهي و مصلحان جامعؤ ديني داراي جايگاه و منزلت ويژه هستند و به همين سبب، رفتار و كردار آنان هنگام محاسبه و بازخواست با ديگر مردمان كاملاً تفاوت دارد؛ بنابراين، آيات فوق مي تواند شاهد و دليل گويايي براي تاييد و امضاي سيرؤ عقلايي در موضوع مورد بحث، از سوي قرآن باشد.
شاهد و دليل ديگري كه در اين بخش مي‏توان اقامه كرد اين حقيقت است كه اگر در دليل و مدرك ديني ـ چه قرآن باشد و چه سنّت ـ در مساله اي كه تعبدي محض نيست؛ دو احتمال بايد وجود داشته باشد يك احتمال آن مطابق با سيرؤ عقلا و اين سيره هم برخاسته از نگرش عقلاني مردم به مساله باشد، نه از روي هوا و هوس؛ و احتمال دوّم آن با سيرؤ عقلا ناسازگار باشد، بي ترديد در چنين شرايط و وضعيتي بايد احتمال نخست را كه موافق با سيرؤ عقلاست، قبول كرد و يا لااقل آن را به عنوان احتمال راجح و قوي پذيرفت و در مقام عمل، طبق همين احتمال رفتار كرد.
3. بسياري از مفسران معتقدند كه مقصود از "ضعفين"، كيفر و عذاب دو برابر نيست، بلكه شدّت و كثرت مجازات و مطلق ازدياد است، زيرا صيغؤ تثنيه در لغت عرب براي مطلق كثرت و ازدياد، بسيار به كار رفته است؛ مثل "لبيك" و "لعديك" و "دَوَالَيك" و در قرآن كريم هم، موارد زيادي ديده مي‏شود، مثل "ثُمّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرّتَينِ يَنْقَلِبْ اِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَهُوَ حَسيرٌ" 7 بنابراين، مي توان گفت مقصود از "ضعفين" مطلق ازدياد و شدت مجازات است و اين ازدياد، متناسب با نوع گناه و شرايط اجتماعي گناهكاران خواهد بود. تشديد و ازدياد كيفر، آنگاه متصوّر و قابل فرض است كه موضوع اين كيفر؛ يعني گناه گناهكار و جرم مجرم، قابليت شدّت و ضعف داشته و داراي درجات گوناگون و متفاوت باشد و اين فرض تنها با احتمال اين كه آيه براي مطلق زنان باشد، سازگار است نه با اختصاص آن به زنان پيامبر(ص)، زيرا آنان در وقت نزول اين آيات ـ سال هفتم هجري ـ و تا آخر بعثت در وضعيت اجتماعي يكساني به سر مي بردند، بنابراين نمي توان گفت خداوند بر حسب موقعيت و شرايط اجتماعي آنان، مجازات متعددي براي زنان پيامبر(ص) مقرر كرده است. ولي اگر آيه مطلق باشد و چنين برداشت شود كه: اوّلاً، اختصاص به همسران پيامبر(ص) ندارد بلكه همؤ بستگان آن حضرت را شامل خواهد شد و ثانياً، آيه دربرگيرندؤ همؤ وابستگان رهبران الهي و مصلحان اجتماعي جامعؤ اسلامي است مسلّماً با معنايي كه براي "ضعفين" فرض شده است، سازگارتر است. زيرا كه شرايط زماني و موقعيت اجتماعي رهبران و وابستگان و نزديكان آنان در طول تاريخ متفاوت و گوناگون است. كيفر و مجازات هر يك از اينان بسته به شرايط زماني و موقعيت اجتماعي ويژؤ خودشان است. به عبارت ديگر، شرايط زماني و موقعيت خاص اجتماعي است كه تعيين كنندؤ ميزان كيفر و مقدار مجازات و شدّت و ضعف آن است.
4. از امام زين العابدين، حضرت سجّاد(ع)، و فرزند شهيدش، مجاهد دين‏شناس و فدايي اهل بيت، جناب زيدبن علي روايتي نقل شده كه به صراحت بيان مي‏كند كه آيات مورد بحث مخصوص زنان پيامبر(ص) نيست؛ بلكه ديگر وابستگان آن حضرت، حتي آنان كه بعدها در طول تاريخ خواهند آمد، و نيز ساير رهبران الهي و مصلحان اجتماعي جامعؤ اسلامي را شامل مي شود؛ متن روايت چنين است:
الف. "... عن علي بن الحسين زين العابدين، انه قال له رجل: انكم اهل بيت مغفور لكم. قال: فغضب و قال: نحن احري ان يجري فينا ما اجري اللّهُ في ازواج النبي(ص) من ان نكون كما تقول؛ انا نري لمحسننا ضعفين من الاجر، ولمسيئنا ضعفين من العذاب؛ ثم قراالاَّيتين: "يا نسأ النبي من يات منكن... و من يقنت منكنّ... واعتدنا لما رزقاً كريما" 8.
در اين روايت حضرت سجّاد(ع) نه تنها خود را مشمول اين آيه مي داند، بلكه خويش را از مصاديق بارز و اولي و سزاوار دانسته است.
ب. رَوي ابو حمزة الثمالي عن زيدبن علي(ع) انه قال: اني لارجو للمحسن منا اجرين و اخاف علي المسئ منا ان يضاعف له العذاب ضعفين، كما وعد ازواج النبي(ص)"9.
نكتؤ مهمّ و شايستؤ توجّه در اين نقل، اين است كه برداشت و فهم جناب زيدبن علي از آيه، همان چيزي است كه تاكنون ادعا شده است و چون ايشان با عصر نزول قرآن چندان فاصله اي نداشت و از منبع نوراني اهل بيت بهره مي گرفت، همواره از هر جهت مورد تاييد امامان معصوم(ع) بود و مي توان گفت برداشت و فهم شخصيتي چون ايشان از آيه، خود دليل روشن و شاهد گويا در موضوع مورد بحث و رهنموني براي پژوهشگران قرآني است.
با توجه به شواهد و قراين ياد شده، مي‏توان نتيجه گرفت كه اين احكام، عام و مطلق است و شامل همؤ مسئولان و رهبران جامعؤ اسلامي و وابستگان آنها در تمامي زمانها و اعصار مي شود و در هر عصر و زماني، به تناسب موقعيت اجتماعي و شرايط زماني، و پيامد و بازتاب سوئي كه گناه و خطاي آنها در آن شرايط و موقعيتها در جامعه دارد، كيفر و مجازات پيش بيني مي شود؛ گاه دو چندان و گاه به چند برابر ديگر مجرمان و گناهكاران جامعه، محكوم و كيفر خواهند شد.
اما پاسخ از قسمت دوّم اشكال و احتمال، كه عبارت بود از "اختصاص عذاب در آيه، به عذاب اخروي"، با بيان دلايل، شواهد و قرايني چند به شرح زير آورده مي شود:
1. همان گونه كه برخي از مفسران بزرگ شيعه و اهل تسنن يادآور شده اند، الف و لام "العذاب" الف و لام عهد است و به عذابي اشاره دارد كه در آيؤ 2 سورؤ نور آمده است. در اين سوره از كيفر و مجازات دنيوي فحشا و گناه آشكار زنان؛ يعني رجم و تازيانه، به "عذاب "تعبير شده است، متن آيه چنين است:
"الزّانيةُ والزّاني فَاجِلدوُا كلّ واحد منهما مائةَ جَلْدَةٍ ولا تاخُذْكُمْ بِهِما رافةٌ في دينِ اللّهِ اِنْ كُنْتُم تُومِنُونَ بِاللّهِ والْيَوْم الْاخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُمَا طائِفَةٌ مِنَ الْمُوْمِنينَ".
و در آيؤ 19 سورؤ نس‏آء از "زنا" به "فاحشة مبيّنة" تعبير شده است. نكته اي كه مي تواند مويّد اين باشد كه "عذاب" در سوره احزاب، ناظر به "عذاب" در سورؤ نور است؛ اين مطلب است كه برخي از محققان ـ نظير استاد جلال الدين فارسي در كتاب "پيامبري و جهاد" ـ كه در تاريخ نزول آيات (شان نزولها) تحقيق كرده اند؛ معتقدند كه قسمت اوّل سورؤ نور كه آيات مربوط به كيفر "زنا" در آن است، در حدود سال پنجم هجري و همزمان با جنگ بني مصطلق نازل شد، و آياتي از سورؤ احزاب كه بحث كيفر و عذاب همسران رسول خدا(ص) در آن است، در سال هفتم هجري؛ يعني سال بعد از نزولِ قسمتِ نخست آيات سورؤ نور نازل شده است. و سير نزول آيات مورد بحث، مويّد همين برداشت است.
با توجه به نكات ياد شده اين احتمال كه مقصود از "العذاب" كيفر و عذاب دنيايي باشد، بسيار قوي خواهد بود.
2. در قرآن مواردي مشاهده مي شود كه بسيار مشابؤ موضوع مورد بحث است؛ مثلاً در آيات 74 ـ 75 سورؤ اسري، دربارؤ خطا و لغزش پيامبر اسلام(ص) چنين آمده است:
"ولَوْلا اَنْ ثَبّتنَاك لَقَد كِدّتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِم شيئاً قَليلاً* اذاً لَاَذَقْناك ضِعْفَ الْحَيوةِ و ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمّ لاتَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيراً".
در اين آيه به صراحت و روشني آمده است كه اگر به فرض از پيامبر(ص) لغزش و خطايي سر زند ـ چون داراي مقام و منزلت رهبري است ـ در همين دنيا دو چندان و يا چند برابر ديگر مردمان كيفر خواهد ديد. علاوه بر اين مورد، موارد بسياري در قرآن است كه خداوند هرگونه مجازات كافران و ابتلاي آنان به مشكلات در دنيا را به "عذاب" تعبير كرده است10 و حتي از ضرباتي كه مومنان مجاهد، بر پيكر كافران وارد مي‏سازند، تعبير به "عذاب" شده است: "قاتِلُوهُمْ يُعَذّبْهُمُ اللّهُ بِاَيْديكُم ويُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُور فَوْمٍ مُومِنينَ".11
3. ترديدي نيست كه تشديد مجازات همسران پيامبر(ص) در صورت ارتكاب خطا، براي اين بود كه آنها را از گناه و خطاكاري بازدارد. اين هدف آنگاه تحقق مي‏يافت كه مجازات آنان، مربوط به دنيا هم باشد نه فقط آخرت؛ زيرا اگر تهديد به مجازات اخروي در كسي اثر نگذارد و بازدارنده از گناه نباشد، مسلّماً تهديد به تشديد مجازات او هم بي تاثير خواهد بود؛ به عبارت ديگر، اگر كسي به آخرت ايمان داشته باشد، عذاب اخروي ـ هر چند يك بار ـ او را از ارتكاب گناه باز مي دارد و اگر بي‏ايمان باشد، تهديد به دو چندان شدن يا چند برابر شدن عذاب هم در او تاثيري ندارد؛ ولي كيفر و مجازات دنيوي به گونه اي است كه اگر تشديد شود، بي ترديد بازدارنده است و به موازات تشديد مجازات، اثر بازدارندگي آن افزونتر خواهد بود. به دليل تناسب حكم و موضوع، اقتضا دارد كه مقصود از دو چندان شدن و يا چند برابر شدن عذاب و مجازات، مربوط به دنيا باشد و نه آخرت.
4. همان گونه كه در بحث قبل آمد، تشديد مجازات اين دسته از مردم، يك امر عقلايي است و جزء سيره و روش مستمر همؤ عقلاي عالم است. بنابراين، احتمال اينكه "عذاب" در آيؤ مورد بحث، مربوط به دنيا باشد و خداوند بخواهد همين بناي عقلايي را تاييد و امضا نمايد و به آن مشروعيت دهد، بسيار قوي و قابل اعتماد است و نيز بيان شد كه هر جا در دليل و مدرك شرعي و ديني، دو احتمال وجود داشته باشد كه يكي طبق سيرؤ عقلا باشد و دوّمي مخالف؛ احتمال نخست مقدم است و موافقت با سيرؤ عقلا، ترجيح داده خواهد شد.
5. خداوند دربارؤ عمل صالح و رفتار شايستؤ همسران رسول خدا فرمود: "دو بار پاداش داده مي شوند؛ نوتها اجرها مرتين". به نظر مي رسد كه مقصود از "دوبار پاداش دادن" يكي مربوط به پاداش دنيا باشد و ديگر پاداش آخرت، نه اينكه در آخرت دوبار پاداش داده مي شوند ـ چنانكه برخي اين جمله را مربوط به آخرت دانسته و آن را بر اين قرينه گرفته اند كه مقصود از "العذاب" هم عذاب اخروي است ـ چون اختصاص "اجر" به آخرت بسيار بعيد، بلكه غير قابل فهم است. راستي چگونه مي توان اين معني را تصوّر كرد كه خداوند دوبار در آخرت به عده اي پاداش دهد، اگر مقصود اين بود مي‏بايست مي فرمود: "نوتها اجرها ضعفين؛ دو چندان اجر به آنها مي دهيم". بنابراين، جملؤ "نوتها اجرها مرّتين" قرينه و شاهد ديگري است بر اينكه مقصود از "العذاب" عذاب دنيوي است.
6. با شواهد و قرايني كه تاكنون ارائه گرديد به خوبي روشن و ثابت شد كه واژه "العذاب" در آيؤ مورد بحث، در عذاب و كيفر دنيوي ظهور دارد. بنابراين، كساني كه معتقدند كه "العذاب" به معناي تنها عذاب و كيفر اخروي است، بايد دليل و شاهدي قوي بر اين ادّعا بياورند؛ زيرا به حكم اين قانون عام و كلي، در علم اصول (بحث الفاظ و ظهورات) كه هرگاه در كلامي، ظهوري منعقد و ثابت شد، وقتي دست از اين ظهور برمي‏داريم كه قرينه اي قطعي و شاهدي قوي در خودِ كلام و يا بيرون از آن، وجود داشته باشد؛ همچنين اگر اطلاقي داشته باشيم، زماني آن را رها مي كنيم كه دليل و شاهدي كه گويا بر تقييد آن وجود داشته باشد؛ ولي با تحقيقي كه تاكنون انجام گرفته است به دليل و شاهدي مستند و قابل اعتماد و اتكا باشد، دست نيافته ايم.

نمونه سوّم

"وَ مَالَكُم اَلاّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَللّهِ ميراثُ السّمَواتِ وَالارضِ لايَستَوِي مِنْكُم مَن انْفَقَ مِن قَبلِ الفَتْحِ وَقاتَلَ اُولئِكَ اعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الّذيِنَ انفَقُوا مِن بَعدُ وقاتَلُوا وَكُلاّ وَعَدَاللّهُ الْحُسْني وَاللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ خَبِيرٌ* مَنْ ذَا الّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرضَاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ اجرٌ كَريمٌ"
"چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالي كه ميراث آسمانها و زمين همه از آنِ خداست (و كسي چيزي را با خود نمي برد)؛ كساني كه قبل از پيروزي انفاق كردند و جنگيدند (با كساني كه پس از پيروزي انفاق كردند) يكسان نيستند؛ آنها بلند مقامتر از كساني هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند؛ و خداوند به هر دو، وعدؤ نيك داده؛ و خدا به آنچه انجام مي دهيد آگاه است.* كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و از اموالي كه به او ارزاني داشته انفاق كند) تا خداوند آن را براي او چندين برابر كند؟ و براي او پاداش پر ارزشي است."12
موضوع آيات فوق، انفاق و جنگ در راه خدا و براي احياي دين و نابودي جبهؤ كفر است؛ انفاق و جنگ كه يك موضوع بيشتر نيستند، در شرايط زماني و موقعيت سياسي ـ اجتماعي مختلف، تفاوت اساسي پيدا كردند و جنگاوران و انفاقگران از نظر برخورداري از مزاياي اجتماعي و حقوقي و... از يكديگر متمايز شدند. به عبارت ديگر، به يك عمل و موضوع در شرايط زماني خاص با ديدگاهي خاص توجه شده است و در شرايط زماني ديگر با ديدگاهي كاملاً متفاوت به آن مي‏نگريم. انفاق و جنگ در شرايط سخت و طاقت فرسا، حكمي دارد كه همان مقدار انفاق و جنگ و جهاد در شرايط آسان و كم رنج و زحمت، حكم ديگري خواهد داشت.
به عبارت ديگر، يك موضوع را (كه در آيؤ فوق، انفاق به مقدار معين و جنگ است) وقتي در روابط حاكم بر سياست و اجتماع مي بينيم، همين موضوع ـ بي هيچ تغييري در اصل و ماهيت ظاهري آن، با موضوع سابقش تفاوت اساسي پيدا مي كند و به موضوع ديگري تبديل مي شود؛ اگر آيات فوق مورد دقت و ملاحظؤ عميق قرار گيرد، اين حقيقت روشن مي شود تنها عاملي كه موجب شد، انفاق و جنگ در راه خدا پيش از فتح و پيروزي مسلمانان بر جبهؤ كفر و پس از آن، فرق كند و درجات اجتماعي جنگاوران و انفاق كنندگان هم متفاوت شود؛ چيزي جز شرايط زماني و موقعيت اجتماعي كه در آن ظرف زماني خاص وجود داشته، نبوده است. پس عنصر زمان و شرايط زماني در تبدّل موضوع و به تبع آن در تبدل حكم، تاثير و نقش تعيين كننده دارد. براي فهم بهتر و صحيحتر پيام آيه، لازم است شان نزول و شرايط اجتماعي حاكم بر جامعه ـ هنگام نزول آن ـ يادآوري شود؛ زيرا معمولاً آيات قرآن ـ بويژه آيات مدني ـ متناسب با شرايط زماني و مكاني و نيازهاي جامعه نازل شده و هر دسته از آيات، ناظر به جريان و روند حوادث و رويدادهاي خاصّ جامعه است؛ اما شان نزول و شرايط زماني و اجتماعي حاكم به وقت نزول آيه: در ميان مفسران بحث است كه مقصود از "فتح" در اين آيه، كدام فتح است، برخي آن را فتح مكه در سال هشتم هجري و برخي ديگر، فتح "حديبيّه" در سال ششم هجري مي دانند. در هر صورت آيه چه در سال هشتم و چه در سال ششم هجري نازل شده باشد شرايط زماني و موقعيت اجتماعي جامعؤ اسلامي به گونه اي بود كه قدرت و اقتدار اسلام و مسلمانان در مدينه و ديگر بلاد، روز به روز در حال افزايش و اوجگيري بود و دسته دسته از مشركان و كافران به آيين جديد روي مي‏آوردند و خداوند، اين روند سريع را در سورؤ نصر بيان فرموده است: "اذا جأ نصراللّه والفتح وَراَيت الناس يدخلون في دين اللّه افواجاً...". در اين شرايط انقلابي، نهضت اسلامي و رسالت پيامبر(ص) با مسائل گوناگون و جديدي روبرو بود و از ميان آن مسائل، يك مسالؤ اساسي چشمگير بود كه عبارت است از سازماندهي انبوه جمعيت تازه مسلمان شده و اداره و هدايت مادي و معنوي آنان در يك نظام اجتماعي جديد؛ ناگفته پيداست كه اين كار بسي دشوار بود و نيازمند افرادي متعهد به انقلاب و اسلام، مخلص و با تجربه و با سابقه در امر مبارزه، تا هر يك از آنان گوشه اي از كار و قسمتي از مسئوليتهاي بزرگ و سنگين انقلاب و نظام جديد را در زمينه هاي گوناگون سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي و... به عهده گيرند. انتخاب چنين افرادي از ميان انبوه مسلمانان، براي رهبري امّت اسلامي؛ يعني پيامبر خدا كار آساني نبود، زيرا مردم در آن زمان چهار دسته بودند:
1. مومنان متعهد و با سابقه در ايمان و جهاد و جنگ؛ كه قرآن از آنان به "والسّابِقُونَ الْاَوّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَالْاَنْصارِ...13"، ياد مي كند.
2. مومنان خالص و متعهد كه گروه عظيمي بودند.
3. گروهي ضعيف الايمان كه تازه به اسلام گرويده بودند و چندان اطلاعي از دين نداشتند و آزموده نشده بودند.
4. منافقان، كه همان كافران و مشركان پيشين بودند و نفع و مصلحت خود را در اظهار ايمان مي دانستند. مي‏توان گفت همؤ آنان انتظار داشتند كه در ادارؤ جامعؤ اسلامي شريك و سهيم باشند و قسمتي از مسئوليتها و پستهاي اجتماعي را احراز كنند و از مزاياي آن بهره مند گردند؛ ولي ناگفته پيداست كه بدون ارزيابي افراد و بي آنكه ملاك و معيار درستي براي گزينش آنان باشد، اين امر مهمّ به سامان نمي رسيد و نتيجؤ مطلوبي نداشت.
خداوند با نزول آيات مورد بحث، يكي از مهمترين و اساسي ترين معيار و ملاك ارزيابي افراد جامعه را بيان داشت و از ميان گروههاي چهار گانه، گروه نخست را بر همگان ـ حتّي مومنان صادق ـ ترجيح داد و مقدم دانست و با يك محاسبؤ منطقي و عقلايي، به ارزيابي افراد و رفتارشان پرداخت و شايد چنين فرموده باشد كه: "جنگاوران و انفاقگراني كه در شرايط دشوار جنگ و سختيهاي معيشتي (پيش از فتح و پيروزي مسلمانان و ضعف و ناتواني موقعيت آنان) ـ بي هيچ چشمداشتي ـ به ياري دين شتافتند؛ بايد آنان را در اجتماع با ديد ديگري نگريست و در نظام جديد الهي بايد از موقعيت و جايگاه ويژه اي برخوردار شوند و از مزاياي اجتماعي بيشتري بهره مند گردند. اينان افراد مطمئني هستند كه به خاطر مقام و منزلت رفيعشان در پيشگاه خداوند، لازم است رهبري امّت براي ادارؤ جامعؤ اسلامي به آنها اعتماد كند و آنها را محرم اسرار نظام اسلامي قرار دهد و نيز بايد قوانين عمومي گذشته به نفع اين افراد مخلص و فداكار و براي قدرداني از اينان و تشويق ديگر مومنان، تغيير اساسي نمايد و مقررات و احكام شايسته و مناسب منزلتشان وضع گردد.
آنچه تاكنون گفته شد توضيح و تبيين اصل مدعا و چگونگي برداشت و استنباط آن از آيات مورد بحث است. اكنون با طرح يك پرسش و پاسخ به آن، بحث حاضر روشنتر مي شود و شواهد و قراين موجود در خود آيات و يا بيرون از آن، كه اثبات كنندؤ اين نظريه است، مورد كاوش و پژوهش بيشتري قرار مي گيرد.
هپرسش: ممكن است گفته شود كه مقصود از "درجة" در اين آيه، مربوط به عالم آخرت و مقامات روز رستاخيز است، بنابراين آيا مي‏توان از اين آيه براي موضوع مورد بحث "نقش زمان و مكان در اجتهاد" بهره گرفت و شاهد آورد؟
در پاسخ به سوال فوق، چند نكته يادآوري مي شود و شواهد و دلايلي كه در خودِ آيات و يا بيرون از آن بر اثبات اين ادعا وجود دارد، در ذيل مي آيد
1. همان گونه كه در مباحث پيش آمد، اين دسته از آيات و مشابه آنها در قرآن كريم باري بيان يك امر عقلايي است، نه يك مسالؤ تعبّدي محض، كه فلسفؤ آن پوشيده باشد و انسان از چراي آن بي خبر بماند و اين نكته را مي توان "اصلي" دانست براي فهم صحيح تمامي مسائل اجتماعي اسلام.
آنچه احتمال مي رود بر ما پوشيده مانده باشد نيز در جهت همين امر عقلايي است؛ يعني ممكن است در آيندؤ بهتر از عصر حاضر به فلسفه و چرايي اين نوع از قوانين و رهنمودهاي اجتماعي ـ عقلايي اسلام پي برد و به حكمتها و دلايل گوناگون ديگري دست يازيد و آن را كشف نمود؛ ولي به هر حال، همؤ آنها كه در اين گفتار آمد، با هم سنخيت دارند.
ترفيع درجه و برتر شمردن كساني كه در سخت ترين شرايط اجتماعي ـ سياسي جامعؤ خويش ايثار و فداكاري كرده اند و به فرياد ملّت خود رسيده اند، يك سنّت ديرينه و كار هميشگي عقلاي عالم است و در هر عصري و در ميان هر ملّتي، پيشگامان اصلاحات اجتماعي و مجاهدان نهضتها و انقلابهاي سياسي و آزاديبخش آن ملّت، پيشگامان دوران سازندگي و مديران جامعؤ خويش خواهند بود.
بر همين اساس، امروز در نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران همين شيوؤ عقلايي از آغاز انقلاب تاكنون، مورد عنايت مقام رهبري و نيز مورد انتظار و توقع مردم از انقلاب بوده است و همواره چنين بوده و خواهد بود كه در تمامي انتخابات عمومي و مردمي و گزينشها و استخدامهاي دولتي بايد پيشگامي در نهضت و سابقؤ انقلابي و ايثارگري را از ملاكها و معيارهاي لازم و بايسته دانست. بدين جهت است كه امروز، ميزان حضور در جبهه ها و ميدانهاي جنگ و انقلاب، زندان رژيم ستمشاهي و يا اسارت در زندان بعثيان، از ارزشها و ملاكهاي بايسته و لازم در گزينشها، انتخابات، ترفيع درجؤ نظامي، برخورداري از مزاياي شغلي، اولويت در ورود به دانشگاهها و مراكز آموزش عالي و... قرار مي گيرد. با عنايت به اين امر مهمّ عقلايي، مي توان گفت كه مقصود از "درجه" تنها منزلت و مقامات اخروي نيست؛ بلكه علاوه بر اينكه مجاهدان و پيش كسوتان ميدانهاي جنگ و جهاد از فضيلت و منزلت بالايي در آخرت بهره مندند؛ در دنيا هم بايد از جايگاه ويژه و مزاياي مادي و معنوي خاصّي برخوردار باشند.
2. در خودِ آيات مورد بحث، دو قرينؤ لفظي وجود دارد كه نشان مي دهد مقصود از "درجة"، درجه و منزلتهاي دنيوي است:
الف. خداوند فعل "درجه دادن" را به خود نسبت نداده است؛ بلكه آن را به صورت جملؤ خبري "لايستوي منكم... اولئك اعظم درجة..." بيان كرده و نفرموده "ما درجه مي‏دهيم" يا "پيش ما داراي منزلت و درجه هستند" كه گمان رود مقصود از آن، درجؤ اخروي است. به عبارت ديگر، اين يك جمله خبري است كه در مقام "انشا" قرار دارد؛ يعني نبايد مساوي باشند، بلكه بايد درجؤ آنان برتر باشد، در حقيقت، اين سخن خطاب به جامعؤ اسلامي است و مي خواهد تكليف آنان را در برابر مجاهدان فداكار و پيشگامان نهضت، معين نمايد.
ب. آيؤ بعدي كه خداوند فرموده است: "كيست كه به خدا وام نيكو دهد تا خداوند آن را براي او چندين برابر كند؟..." قرينه و شاهد ديگري براي اثبات اين برداشت است، چون بي ترديد مقصود از "چند برابر شدن" فقط براي آخرت نيست، بلكه در همين دنيا هم انفاق در راه خدا، پاداش چندين برابر خواهد داشت و اين نكته را همؤ مفسران بزرگ قبول دارند. و اين آيه با آيؤ مورد بحث، در يك سياق و اسلوب كلامي قرار دارد و هر دو پيامي مشابه و يكسان دارند.
3. اين آيات، بعد از فتح و پيروزي بزرگ مسلمانان نازل شده است و اگر محض بيان ثواب اخروي مورد نظر باشد و خواسته باشد با اعلان آن، مجاهدان را به جهاد و فداكاري بيشتري فرا خواند، شايسته تر و بهتر بود كه پيش از فتح و پيروزي مسلمانان و در شرايط دشوار و طاقت فرسايِ آغاز هجرت به مدينه، نازل مي گرديد، تا مردم بدانند كه مجاهدت در اين شرايط بسيار دشوار، به مراتب ثواب بيشتري در پي دارد؛ وانگهي در برتري و فضيلت و ثواب اخروي اين عمل، چندان جاي شبهه و ترديد براي مسلمانان نبود تا خداوند با نزول اين آيات، رفع شبهه و ترديد نمايد و اگر "درجه" اعم از ثواب اخروي و پاداش دنيوي دانسته شود، به طور يقين به مقصود آيه نزديكتر و سازگارتر است، چرا كه هم تشويق مجاهدان به انفاق و ايثار است و هم اينكه آنان خواهند دانست كه به طور مستقيم در سرنوشت خود و امّت اسلامي و سازندگي جامعؤ خويش شركت خواهند داشت و از آينده اي به مراتب بهتر از ديگران برخوردار خواهند بود.
4. علاوه بر قرين و شواهدي كه در خودِ آيات مورد بحث آمد، موارد مشابه بسياري در قرآن وجود دارد كه سياق و لحن آنها با آيات مورد بحث يكي است و در آن موارد بروشني سخن از پاداش و درجؤ دنيوي مطرح است، گرچه ثواب و درجؤ اخروي را نفي نمي كند، بلكه شامل آنها هم مي شود:
1 ـ4 "... يَرْفَعِ اللّهُ الّذينَ امَنُوا مِنْكُم وَالّذينَ اوُتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ...".14
2ـ4 "... اِنّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّه اَتْقكُم ...".15
3 ـ4 "لايَسْتَوي القاعِدُونَ مِنَ المُومِنِينَ غَيرُ اُولِي الضّرَرِ والْمُجاهِدوُنَ فِي سَبِيل اللّه باَمْوالهم وَاَنْفُسِهِم فَضّلَ اللّهُ المُجاهِدينَ باَمْوالِهِم وانفُسِهِم عَلي القاعدينَ دَرَجَةً وَكُلاً وَعَدَاللّهُ الحُسني وَفَضّلَ اللّهُ المُجاهِدينَ عَلَي القاعِدينَ اجراً عَظِيماً ".16
4ـ4 "لاتَسْتَويِ الْحَسَنَةُ وَ لا السّيّئَةُ اِدْفَعْ بِالّتي هِيَ اَحْسَنُ فَاِذَا الّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَاَنّهُ وَلِيٌ حَميمٌ".17
اغلب مفسران بزرگ در تفسير آيات فوق، علم و تقوا و جهاد را، از ملاكهاي ارزشي و فضيلتهاي انساني برشمرده اند و بر اين باورند كه خداوند اين ملاكها را براي اين بيان فرمود كه دستورالعملي باشد براي همؤ مسلمانان در تمامي ابعاد زندگيشان. گفتني است روايات بسياري در ذيل اين آيات و نيز به صورت مستقل وجود دارد كه چنين برداشتي را تاييد مي كند كه در اين نوشتار جاي طرح آنها نيست.
اكنون شايسته است كه در پيام آيؤ اخير، تامل بيشتري شود، چرا كه در آن نكته‏اي درخور تامل و تعمق وجود دارد و آن اين است كه خداوند پس از آنكه فرمود: "سخن خوش با سخن ناخوش و نيكي با بدي، برابر و يكسان نيست" بلافاصله نتيجه گيري مي‏كند و به صورت يك دستور العمل اعلام مي دارد كه: اي پيامبر (يا اي انسان) با سخن خوش، سخن ناخوش را برتاب و با نيكي شرّ بدي را از ساحت خود دور كن كه اگر چنين باشي دشمنان خود را يار و مشفق خود خواهي ساخت. سه آيؤ اول هم، مانند همين آيه است؛ البته بدون اينكه نتيجه را با صراحت و به صورت دستورالعمل اعلام نمايد.
در پايان اين بخش، يادآوري يك نكتؤ ظريف و جالب توجه، لازم و ضروري مي‏نمايد و آن اين است كه افرادي كه از كلمؤ "درجه" در ذهنشان، درجؤ اخروي تبادر مي كند، شايد بر اين تصور باشند كه واژؤ "درجة" و مادّؤ "فضل و تفضيل و..." در قرآن ظهور در فضيلتها و درجات اخروي دارد. و فضيلتها و درجات دنيايي و بهره هاي مادّي را شامل نخواهد شد. اكنون برخي از آيات را كه در آنها دو واژؤ فوق (فضل و درجه) درباره دنيا و امكانات و بهره هاي دنيوي به كار رفته است، براي نمونه عرضه مي‏شود:
"وَ هُوالّذي جَعَلَكُمْ خَلاَّئِفَ الارضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فيمآ اتكُمْ اِنّ رَبّكَ سَريعُ العِقابِ...".18
"مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجّلْنا لهُ فيها...* وَ مَنْ اَرادَ الْاخِرَةَ وَ سَعي لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَاوُلئكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً* كُلاّ نُمِدّ هوُلاَّءِ وهولاءِ من عَطأِ رَبّكَ وَ ما كانَ عَطأُ رَبّكَ مَحْظُوراًً* اُنْظُرْ كَيْفَ فَضّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍّ وَ لَلْاخِرَةُ اَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ اَكْبَرُ تَفْضيلاً"19.
"اَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُم في الْحَيوةِ الدّنيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعضٍ دَرَجاتٍ ليَتّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً وَ رَحْمَتُ رَبّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجمَعُونَ"20.
5. پنجمين نكته و قرينه اي كه براي اثبات دنيايي بودن "درجة" در آيؤ مورد تحقيق، مي‏توان عرضه كرد و در حقيقت به منزلؤ نتيجه گيري از مجموع مباحث اين بخش خواهد بود، اين است كه بگوييم نه در خود اين آيه و نه بيرون از آن، دليلي معتبر براي تقييد "درجة" و منحصر كردن معني و مصداق آن به آخرت، وجود ندارد و كساني كه آيه را مقيد مي دانند، بايد شاهد و دليل قانع كننده اي نشان دهند، در غير اين صورت، آيه به اطلاق خود و ظهورش در دنيايي بودن باقي است. از طرف ديگر، شواهد و قراين و دلايل قانع كنندؤ بسياري در خودِ اين آيات و نظاير آن بر اين اطلاق و ظهور وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره شد و بيش از اين نيازي به اقامؤ دليل و برهان و عرضؤ شواهد و قراين ديگر نيست.

نمونه چهارم

"وَ ما اَفأَاللّهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنهُم فَمَا اَوْجَفتُمْ عَلَيْهِ مِن خَيلٍ وَلاركَاب وَلَكِنّ اللّهَ يُسَلّطُ رُسُلَهُ مَن يَشأُ وَاللّهُ عَلَي كُلّ شَئٍ قَديرٌ* ما افَ‏آءَ اللّهُ عَلَي رَسُولِهِ مِن اهلِ القُرَي فَللّهِ وَ لِلرّسُولِ وَلِذي القُربَي واليَتامي والمَساكينِ وَابنِ السّبيل كَي لايَكُونَ دُولَةً بَينَ الاغنيَاَءِ مِنكُم وَ مَ‏آ اتئكُمُ الرّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهئكُم عَنهُ فَانتَهُوا وَاتّقُوا اللّهَ انّ اللّهَ شَديدُ العِقَاب* لِلفُقَرآء المُهاجرينَ الّذينَ اُخرِجُوا مِن دِيارهم وَ امْولِهِمْ يَبتَغُونَ فَضلاً مّنَ اللّهِ وَ رِضْواناً وَيَنصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ اوُلَّئك هُمُ الصّادِقُونَ* وَالّذين تَبَوّوُ الدّارَ وَالايمان مِن قَبلِهِم يُحِبّونَ مَن هَاجَرَ الَيهِم وَلايَجدُونَ في صُدُورِهِم حَاجَةً مِمّا اُوتُوا وَيُوثِروُنَ عَلَي انفُسِهِم وَ لَو كَانَ بِهِم خَصَاصَهٌ وَ مَن يُوقَ شُحّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون".
"و آنچه را خدا از آنان (يهود) به رسولش بازگردانده (و بخشيده)، چيزي است كه شما براي به دست آوردن آن (زحمتي نكشيديد) نه اسبي تاختيد و نه شتري؛ ولي خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مي سازد، و خدا بر هر چيز توانا است؛ * آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است (تا اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد، آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است؛* اين اموال براي فقيران مهاجراني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند در حالي كه فضل الهي و رضاي او را مي طلبند و خدا و رسولش را ياري مي كنند، و آنها راستگويانند؛* و براي كساني است كه در اين سرا (سرزمين مدينه) و در سراي ايمان، پيش از مهاجران مسكن گزيدند و كساني را كه به سويشان هجرت كنند دوست مي دارند، و در دل خود نيازي به آنچه به مهاجران داده‏اند، احساس نمي كنند و آنها را بر خود مقدم مي دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند؛ كساني كه از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شده اند رستگارانند."21
در اينجا لازم است به سه نكتؤ مهمّ ـ كه در فهم پيام آيات فوق و فهم موضوع مورد تحقيق، موثر خواهد بود ـ توجه و تامل عميق شود: نكتؤ اول، مربوط به شان نزول است؛ و نكتؤ دوّم، با اوضاع زماني و موقعيت اجتماعي، سياسي و اقتصادي جامعه به هنگام نزول پيوند دارد و در نهايت با نكتؤ سوم ـ كه تفسير صحيح آيات و فهم درست پيام و روح آنها است ـ ارتباط پيدا خواهد كرد.
اما نكتؤ نخست: طبق آنچه مورخان و مفسران آورده اند، پيامبر اسلام(ص) آنگاه كه به مدينه هجرت كردند با مخالفت و كارشكني بسيار يهوديان مدينه مواجه شدند. به همين دليل رسول خدا در آغاز از آنان پيمان گرفت كه عليه وي و اسلام و مسلمانان كارشكني نكنند؛ با وجود اين برخي از آنان از جمله يهوديان قبيلؤ "بني نضير" در چند نوبت به توطئه عليه پيامبر(ص) پرداختند: يكي از آن توطئه ها اين بود كه بعد از جنگ احد ـ سال سوم هجرت ـ "كعب بن اشرف" با چهال مردِ سوار از يهود به مكّه رفتند و با سران قريش عليه پيامبر(ص) متحد شدند و پيمان بستند.
روزي پيامبر(ص) با چند نفر از يارانش براي انجام كاري به قبيلؤ "بني نضير" رفتند. در آنجا برخي از اهالي "بني نضير" مانند "عمروبن جحاش" تصميم گرفتند آن حضرت را از بين ببرند كه خداوند، پيامبرش را از اين توطئه آگاه كرد و آن حضرت، خود را نجات داد. پس از اين مساله، پيامبر خدا به مسلمانان پيام داد كه عليه اين يهوديان پيمان‏شكن، بسيج شده و با آنان وارد جنگ شوند. جنگ آغاز شد و به مدّت سه روز قلعؤ "بني نضير" به محاصرؤ مسلمانان درآمد. رسول اللّه(ص) براي پرهيز از خونريزي به آنان پيشنهاد كرد تا سرزمين مدينه را ترك گويند. آنان به ناچار پذيرفتند و مدينه را ترك كردند. آنها مقداري از اموال خود را هنگام كوچ كردن به همراه خود بردند و بقيؤ اموال و داراييهاي خود را كه عبارت بود از: زمينهاي كشاورزي، باغها، خانه ها، مغازه ها و محل تجارت و ... ، رها كردند و باقي گذاشتند. در اين فرار دسته جمعي با توجّه به ثروتمند بودن اكثر يهوديان، ثروت و اموال كلاني به دست مسلمانان افتاد. طبيعي بود كه آنان انتظار داشته باشند اين اموال و ثروتها ميان آنان تقسيم شود.
در اين ميان، طبق نقل "مجمع البيان"، جمعي از سران مسلمانان به حضور رسول خدا رسيدند و براساس سنّت عصر جاهليّت پيشنهاد كردند كه: برگزيده هاي اين غنيمت و يك چهارم آن را برگير و بقيه را به ما واگذار تا در ميان خود تقسيم كنيم!
در آن موقعيت خاص اجتماعي، آيات فوق نازل گشت و تكليف همه را روشن ساخت و با صراحت اعلان نمود: چون براي اين غنايم، جنگي نشده و مسلمانان زحمتي نكشيده اند، تمامي آنها به پيامبر(ص) ـ رهبر حكومت اسلامي ـ تعلق دارد و هرگونه كه او صلاح بداند، تقسيم خواهد كرد و يا به مصرف مي رساند و سپس خداوند موارد خاص را براي مصرف آن اموال تعيين و به پيامبر(ص) ابلاغ كرد و فرمود: همؤ آن اموال از آن خدا و براي پيامبر(ص) و خويشان او، يتيمان، مستمندان و در راه ماندگان است و بايد به مصرف اينان برسد.
آنگاه خداوند در فلسفه و چرايي اين نوع تقسيم فرمود: تا چنين اموال انبوهي ميان ثروتمندان جامعه دست به دست نگردد و فقط در انحصار دولتمندان شما قرار نگيرد و ثروتها و امكانات اقتصادي جامعؤ مسلمانان براساس تمايلات و سياستهاي اقتصادي عده‏اي دنيامدار افزونخواه به جريان نيفتد.
نكتؤ دوم: مسلمانان از نظر موقعيت سياسي، اجتماعي و اقتصادي در وضعيتي به سر مي بردند كه روز به روز بر فتوحات و پيروزيهاي آنان در صحنه هاي سياسي، اقتصادي و نظامي افزوده مي شد و از اين رهگذر، ثروتها و امكانات اقتصادي بسياري ميان آنان تقسيم مي شد. و از سوي ديگر، نظام اجتماعي اسلام مدام در حال قدرت و قوّت بود و سه ركن اساسي نظام اجتماعي، يعني: فرهنگ، سياست و اقتصاد در حال شكوفايي و پيشرفت بود. در اين اوضاع، سياستگذاري در زمينه هاي گوناگون اجتماعي ضروري به نظر مي رسيد و بويژه لازم بود سياست اقتصادي نظـام جديد و اصولي كه پايه و زيربناي اقتصاد مطلوب اسلام است، براي مردم بازگو شود و از طرف ديگر، معلوم شود نظام اجتماعي جديد ـ كه پيام‏آور آزادي و قسط و عدل است ـ به چه سمت و سويي در بُعد اقتصادي، در حال حركت است و چه هدفي را دنبال مي كند.
مردمي كه با تمام وجود، عاشق نظام جديد و رهبري آن بودند، مي خواستند بدانند اموال و داراييهاي خود را چگونه بايد به كار اندازند و چگونه مي توانند در اين دوران سازندگي ـ كه تازه آغاز گرديده ـ با مال خود كه خداوند بارها به آنان دستور جهاد مالي صادر فرموده است، به ياري نظام اسلامي بشتابند.
از سوي ديگر، پيامبر(ص) و شريعت اسلام همچون شريعتهاي الهي پيشين و انبياي گذشته، اعلام كردند كه مترفان و ثروتمداران جامعه، هماره با شريعتهاي توحيدي در ستيز بوده اند و خواهند بود: "وَمآ اَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوهآ انّا بِما اُرْسِلْتُمْ بِه كافِرُون".22 اين اعلام در حقيقت، پيام آور ناسازگاري اديان توحيدي با مال‏اندوزي و ثروتمداري است و تكليف مترفان و ثروت اندوزان جامعه را روشن مي‏سازد و سياستي كه بتواند به طور ريشه اي با چنين خصلتها و آفات اجتماعي (انباشتگي ثروت و مال پرستي) مبارزه كند و جلو عده اي مترف و مال پرست را در جامعه بگيرد، براي همگان اعلام مي دارد.
بنابراين، به نظر مي رسد در اين اوضاع زماني و نيازهاي جامعه بود كه آيات مورد بحث، نازل گرديد كه هم سياست اقتصادي اسلام را روشن ساخت و هم قانوني براي مبارزه با مترفان و ثروت پرستان عرضه كرد.
نكتؤ سوّم: پيام اصلي و روح و جان كلام در آيات فوق، بيان قانوني كلي و عام در زمينؤ اقتصاد اسلامي است و آن عبارت است از: قانون "ممنوعيت دست به دست شدن اموال و ثروتها ميان عده اي ثروتمند"؛ و از آن مي‏توان به "قانون ضد تكاثر و انحصارات اقتصادي" تعبير كرد. گفتني است كه در اصل وضع چنين قانوني در اسلام و كاربرد آن با توجه به آيؤ فوق، هيچگونه بحث و گفتگو ميان مفسران عاليقدر قرآن نيست. آنچه مورد اختلاف و جاي نظر و بحث است، شمول و گسترؤ اين قانون است و اين اختلاف به ترتيب بر سر دو مساله است:
1. آيا اين قانون، فقط در مورد غنايم جنگي است و يا شامل همؤ ثروتهاي عمومي و اموال دولتي و حتي اعتبارات و امتيازاتي كه دولتها و موسسات وابسته، به افراد واگذار مي كنند، خواهد شد؟
2. آيا قانون فوق، تا آنجا عموميت و شمول دارد كه بتواند اموال خصوصي و ثروتهاي شخصي افراد را هم فرا گيرد و يا اينكه گسترؤ آن، محدود به ثروتهاي عمومي و اموال دولتي است؟
آنچه از ظاهر آيه به دست مي آيد اين است كه اين قانون و حكم، كاملاً عام و كلّي است و گسترؤ آن شامل تمامي اموال و ثروتهاي دولتي، ملي، خصوصي و شخصي خواهد شد و با قراين و شواهد و دلايلي كه در ذيل براي اثبات عموميت و فراگيري آيه عرضه مي شود؛ پاسخ دو مساله فوق هم يكجا داده خواهد شد:
1. اولين قرينه و دليل ـ كه نكته اي ادبي است ـ بدين قرار است:
جملؤ "... كَي لايكون دَولةً بَيْنَ الْاَغنيأِ مِنْكُم ..."، به منزلؤ تعليلي براي مطلب گذشته است (مطلب گذشته، تقسيم غنايم ميان افرادي خاص بود) و هر علتي معلول خود را در چنبر خويش محصور مي كند و اگر علّت عموميت داشته باشد، موجب تعميم معلول خود مي شود و اگر علت محدود و مخصوص بود، سبب محدوديت و اختصاص معلول خود خواهد شد.
در اين آيه، علّت كه عبارت است از: جملؤ "كي لايكون ..." (قانون ضد تكاثر و انحصارات اقتصادي)، عام و كلي است پس باعث خواهد شد كه معلول خود را كه عبارت است از: تقسيم اموال ميان افرادي خاص، تعميم دهد و شامل هر نوع مالي بشود، چه آن اموال از غنايم باشد و چه غير آن.
مثالي معروف و مشهور نزد اهل ادب است كه گفته اند: اگر به كسي گفته شود "انار نخور چون ترش است"؛ از اين كلام استفاده مي شود كه هر چيز ترشي براي آن فرد ممنوع است، چرا كه علّت نخوردن انار، ترشي آن است و يا فقها و اصول دانان گفته اند كه اگر شارع مقدس بفرمايد "شراب ننوشيد چون مُسكر و مستي آور است"؛ از اين سخن برداشت مي شود كه هر شئ مستي آور، حرام و ممنوع است. در اين آيه، فلسفه و دليل تقسيم اموال به گونه اي خاص و ميان عدّه‏اي مشخص، اين شد كه چون نبايد اموال دست به دست ميان اغنيا و ثروتمندان به جريان افتد؛ پس هر جا و در هر زماني اموال و ثروتها دست به دست ميان اغنيا و برخورداران جامعه به چرخش درآمد، بايد جلو اين جريان را گرفت و از رشد چنين افرادي در جامعه ممانعت كرد؛ چه اين اموال از غنايم جنگي و اموال دولتي باشد و چه از ثروتهاي خصوصي و شخصي.
2. آيه در مقام بيان اصل عقلايي در زمينؤ روابط اقتصادي و قانون كلّي در سياست اقتصادي است، چرا كه مترفان و سرمايه‏اندوزان افزونخواه، هماره در جامعه مشكل آفرين بوده اند؛ هم براي مردم و هم براي دولتها. آنان با در دست داشتن قدرت اقتصادي جامعه، بر تمامي شئونات زندگي مردم سلطه دارند: مسالؤ كار، اشتغال، توليد، تجارت و كيفيت روابط اقتصادي، بخشي از قلمرو نفوذ آنان است و همچنين با اتكا بر اين قدرت اقتصادي، در سياست و مديريت جامعه دخالت مي كنند و نصب و عزلهاي حاكمان و حكومتها و انتخابات مردمي و محلّي، از عرصه هاي سلطه و دولتمداري آنان به شمار مي آيد. اينان گروهي هستند كه با ايجاد انحصارها، احتكار و گرانفروشي و ديگر اعمال ضد بشري، هم به مردم جفا مي‏كنند و هم براي دولتها و حكومتها مشكل مي‏آفرينند.
در عصر حاضر هم، اكثر دولتها ـ هر چند داراي شيوه اقتصادي آزاد باشند و آن را مطلوب بدانند ـ با مترفان و افزونخواهان جامعؤ خود درگير هستند، بدين جهت دولتها برآنند كه با هر وسيلؤ ممكن از قلمرو نفوذ و قدرت اقتصادي آنان بكاهند و حركات و فعاليت اقتصادي آنان را با وضع قوانين و مقررات جديدي، زير نفوذ خود درآورند.
امروزه كارتلها و تراستها ـ كه به غولهاي اقتصادي شهرت يافته اند ـ بزرگترين رقيب؛ بلكه مي توان گفت سرسخت ترين دشمن دولتها به شمار مي آيند.
به نظر مي آيد آيؤ مورد بحث ما نيز، بيانگر همين اصل و قانون كلي عقلايي و تجربي در باب اقتصاد باشد. اين قانون و حكم الهي از قوانين و مقرّرات عبادي و تعبّدي محض نيست كه فلسفه و علّت آن احياناً نامعلوم و پوشيده باشد و همه موظف باشند آن را در مورد خودش منحصر بدانند. اگر "دولة" شدن اموال (دست به دست شدن اموال و ثروتها در دست عده اي معدود و سرمايه دار و به عبارت ديگر، تكاثر و انحصارات اقتصادي، مضرّ به حال جامعه باشد و بايد جلوي آن را گرفت؛ پس نبايد ترديد كرد كه هرگاه موضوعِ چنين حكمي در خارج تحقق پذيرفت، بايد آن حكم را جاري و ساري دانست و معقول و منطقي نيست كه گفته شود: آن اموال اگر از غنايم جنگي باشد نبايد دست به دست ميان اغنيا بچرخد و اگر ثروت و اموال ـ هرچند چندين برابر اموال و ثروت به دست آمده از راه غنايم جنگي باشد ـ به حكم اينكه غنيمتِ جنگي نيست، "دولة" شدن آنها هيچ اشكالي ندارد؛ مثلاً اگر دولت جمهوري اسلامي ايران تمام امتيازات استخراج معادن نفت، گاز و سنگ و ... را در اختيار چند نفر از سرمايه داران بزرگ قرار دهد و يا اعتبارات بانكي كلان و مجوّزهاي تجاري و صادرات و واردات و ... را به آنان، به حكم اينكه اين اموال و داراييها از غنايم جنگي نيست واگذار نمايد، هيچ اشكالي و منعي ندارد؛ انصافاً چنين داوري و حكمي دور از روح دين و تعاليمي است كه قسط و عدل و توازن و تعادل اقتصادي را از اصول مسلّم و زيربنايي نظام اجتماعي و روش سياسي ـ اقتصادي خود اعلام كرده است.
3. همانگونه كه پيشتر گفته شد، عده اي از روسا و اغنياي مسلمانان از پيامبر(ص) درخواست كردند كه اين غنايم انبوه را در اختيار آنان قرار دهد چنانكه در عصر حاضر هم، سرمايه داران بزرگ و غولها و قطبهاي اقتصادي جهان از دولتهايشان خواستار آنند كه امتياز استخراج و بهره وري از ذخايري چون نفت و گاز و ... و يا مراتع و زمينهاي باير را در اختيار آنان قرار دهند. حكومتها هم يا با چنين تقاضاهايي به طور كلي مخالفت مي ورزند و يا با ضوابط و شرايط خاصّي به آنها جواب مثبت مي دهند. با توجه به مطالب ياد شده اعتقاد بر اين است كه تقاضاي روساي و سران مسلمانان، مانند تقاضاهاي سرمايه داران امروز بوده و پاسخ پيامبر(ص) و قرآن كريم هم بر مبناي همين امر عقلايي بوده است.
4. عدؤ بسياري از مفسران و فقيهاني كه علاوه بر فقاهت و دانشِ تفسيري از بينش اقتصادي و اجتماعي بالايي برخوردارند، آيه را مطلق و عام دانسته و آن را قانون و اصلي اساسي و زيربنايي در اقتصاد اسلامي به شمار آورده اند؛ از جمله:
الف) آيت اللّه شهيد صدر در كتاب اقتصاد ما، ج2، صص312 ـ 324؛
ب) آيت اللّه شهيد مطهري در كتاب نظري به نظام اقتصادي اسلام، صص159، 233 و 234؛
ج) آيت اللّه و مجاهد نستوه طالقاني در كتاب اسلام و مالكيت، صص 146ـ148؛
د) آيت اللّه شهيد بهشتي و باهنر و علي گلزاده (غفوري) در كتاب شناخت اسلام ص456؛
هـ) محقق بزرگوار جناب آقاي محمد مهدي آصفي در كتاب نظام مالي در سيستم اقتصادي اسلام، صص38 ـ 39؛ با صراحت و يا اشاره، برداشت مورد بحث را يادآور شده‏اند.
5 . نكته ديگر؛ يعني جملؤ "ومآاتئكُم الرّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهيكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ..."، تاييد ديگري بر اين برداشت و فهم از آيه است، چرا كه همؤ فقها و مفسران ـ بي استثنا ـ در بحث فقهي ـ اصولي و تفسيري بر اين باورند كه اين بخش از آيه بيانگر حكمي كلّي است و شامل تمامي مقررات و دستورات و اوامر و نواهي رسول خدا(ص) خواهد شد هرچند مورد آيه و شان نزول آن، مربوط به غنايم جنگي است؛ ولي مورد، مخصِص نيست و آيه داراي حكمي عام و فراگير است؛ بنابراين مي توان گفت چون اين جمله با بخش نخستِ آيؤ "كي لايكون دولة ..." در يك سياق و اسلوب كلامي قرار دارد؛ پس هر دو بيانگر حكم و قانوني عام و فراگير هستند.
6. با شواهد و قرايني كه تا كنون عرضه شد جاي ترديدي نمي ماند كه آيه، بيانگر قانوني عام و كلّي است. آنان كه معتقدند آيه محدود و مقيّد است، بايد دليل قانع كننده و استواري بياورند و اطلاق و عموم آيه را با آن دليل تقييد و تخصيص بزنند.
در پايان اين فصل، لازم است يادآوري شود كه اگر آيه رامحدود به اموال دولتي بدانيم و بگوييم شامل اموال خصوصي و شخصي نمي شود، باز هم آيه با بحث مورد نظر، ارتباط خواهد داشت و مي توان از اين آيه، بر موضوع "نقش زمان و مكان در اجتهاد" استشهاد كرد.
اكنون باز مي گرديم به اصل بحث "نقش زمان و مكان در اجتهاد"، و مطلب را ادامه مي دهيم:
موضوع در آيات فوق عبارت است از: "دست به دست شدن حجمي از اموال در ميان اغنيا و برخورداران جامعه"؛ اين موضوع از دو ركن اساسي ذيل تشكيل شده است:
1. "دولة"؛ يعني حجمي از اموال كه ميان اغنيا و توانگران جامعه دست به دست مي‏شود؛
2. اغنيا و ثروتمندان جامعه.
تحقق و عينيت پيدا كردن هر دو ركن، بستگي كامل با زمان و مكان و اوضاع زماني و مكاني (وضعيت جغرافيايي) دارد، چرا كه در اوضاع خاص زماني (اوضاع سياسي، اقتصادي و اجتماعي حاكم بر زماني معين)، بر گردش حجمي از اموال؛ مثلاً صدميليون تومان، ميان اغنيا و سرمايه داران، "دولة" صادق است؛ ولي همان حجم از اموال؛ يعني صد ميليون تومان، در دست همان افراد در زماني ديگر "دولة" دانسته نمي شود. همچنين در منطقه اي جغرافيايي، چنين حجمي از اموال، "دولة" محسوب مي شود؛ ولي همان اموال در منطقؤ ديگري "دولة" به حساب نمي آيد؛ مثلاً مبلغ صد ميليون تومان، در شهر كوچكي مثل قوچان، نكاو ... "دولة" محسوب مي شود كه بايد از آن جلوگيري به عمل آيد؛ ولي همان مقدار از داراييها در شهر بزرگي مانند تهران، اصفهان و..."دولة" به شمار نمي آيد و عملي است مجاز و مشروع. واگذاري استخراج و بهره‏گيري فلان معدن از سوي دولت در برهه‏اي از زمان و در شهري خاص، مصداق "دست به دست شدن اموال ميان اغنيا و ثروتمندان" خواهد بود، ولي در زمان و مكان مشخّص ديگري چنين نيست.
البته تشخيص چنين موضوعي، بدون كارشناسي ممكن نيست و بايد قلمرو موضوع را كه از مقدمات سياسي ـ اقتصادي است؛ كارشناسان اقتصادي و سياسي كاملاً بررسي و تعيين نمايند و در نهايت با تاييد و امضاي ولي فقيه و حاكم جامعؤ اسلامي به اجرا در آيد. با توجه به نكات ياد شده، مي توان گفت موضوع در آيات مورد بحث كه عبارت بود از: "حجمي از اموال در دست عده اي غني و ثروتمند" يكي بيش نيست؛ ولي وقتي آن موضوع واحد را در روابط حاكم بر سياست، اقتصاد و اجتماع بسنجيم و به آن نطر بيندازيم، همان موضوع تبدل پيدا مي كند و به موضوع ديگري تغيير مي يابد؛ مثلا ً در گردش بودن صد ميليون تومان پول و دارايي در دست فردي سرمايه دار كه تا ديروز موضوع حكم "الناس مسلطون علي اموالهم" بود؛ امروز همين مقدار از پول و دارايي در دست همين فرد خاص، وقتي در روابط حاكم بر سياست، اقتصاد و اجتماع سنجيده شود؛ موضوع حكم "دولة" خواهد بود. پس اصل مساله و ماهيت موضوع؛ يعني صد ميليون تومان پول، يكي بيش نيست و به ظاهر هيچ تغييري در ماهيت آن به وجود نيامده است؛ ولي آنگاه كه همين موضوع در روابط حاكم بر سياست، اقتصاد و اجتماع ديده شود، به طور كامل تغيير مي يابد و به موضوع جديدي تبديل مي شود و به تبع آن، حكم متناسب با موضوع جديد را مي طلبد.
بنابراين، عنصر زمان و مكان و به عبارت ديگر اوضاع زماني و موقعيت جغرافيايي موضوع و مساله، داراي نقش تعيين كننده در اجتهاد و استنباط است؛ يعني هم در تشخيص موضوع و هم به تبع آن در فهم حكم، موءثر خواهد بود و هرگاه مجتهد و فقيهي بخواهد در چنين موضوع و مساله اي ـ كه زمان و مكان در آن نقش دارد ـ اظهار نظر كند و يا فتوا بدهد، بايد اوضاع زماني و موقعيت جغرافيايي موضوع را كاملاً در نظر آورد و آنگاه حكم و فتواي آن را صادر كند.
والسلام

پاورقيها:

1. كتاب منشور روحانيت، 3/12/67.
2. سوره احزاب (23) آيات 60 ـ 62، ترجمؤ آيت اللّه مكارم شيرازي.
3. سوره نور (24) آيات 11ـ20.
4. سوره احزاب (33) آيات 1ـ3.
5. سوره احزاب (33) آيات 30 و 31، ترجمؤ آيت اللّه مكارم شيرازي.
6. سوره اسري (17) آيات 73 ـ 75، ترجمؤ آيت اللّه مكارم شيرازي.
7. سوره ملك (67) آيه 4.
8.مجمع البيان ج 7 ـ 8، ص 354، ذيل آيه.
9. همان.
10. سوره توبه (9) آيات 54، 76 و 87.
11. همان، آيؤ 15.
12. سوره حديد (57) آيات 10 ـ 11، ترجمؤ آيت اللّه مكارم شيرازي.
13. سوره توبه (9) آيه 102.
14. سوره مجادله (58) آيؤ 11.
15. سوره حجرات (49) آيؤ 13.
16. سوره نسأ (4) آيؤ 95.
17. سوره فصلت (41) آيؤ 34.
18. سوره انعام (6) آيؤ 167.
19. سوره اسري (17) آيات 18ـ21.
20. سوره زخرف(43) آيؤ 31.
21. سوره حشر (59) آيات 6 ـ 9، ترجمؤ آيت اللّه مكارم شيرازي.
22. سوره سبا(34) آيؤ 34.

مقالات مشابه

استنباط احکام فقهی از قصص قرآن از منظر اهل تسنن

نام نشریهفقه و مبانی حقوق اسلامی

نام نویسندهجمال‌الدین علی خواجه پساوه ئی

روش شناسی تفسیر فقهی شیعه

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهمجید وزیری

منابع فقه سیاسی؛ قرآن

نام نشریهکاوشی نو در فقه اسلامی

نام نویسندهاحمد مبلغی

استنباط از ظاهر و باطن قرآن

نام نشریهتحقیقات اسلامی

نام نویسندهسیدمحسن میرباقری

منابع فقه در قرآن کریم

نام نشریهفقه و حقوق

نام نویسندهسیف‌الله صرامی